نوعی زردوزی و بخیه دوزی، پارچۀ زردوزی شده، جامۀ زربفت، برای مثال خروه وار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمال الدین اسماعیل - ۱۳)
نوعی زردوزی و بخیه دوزی، پارچۀ زردوزی شده، جامۀ زربفت، برای مِثال خروه وار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمال الدین اسماعیل - ۱۳)
لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، عنوانی احترام آمیز که به همراه نام مردان می آید مثلاً امیرخان، خسروخان، عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ، خانه، سرا، لانۀ زنبور، کندو، آتشکده، کاروان سرا، مرحله خان و مان: خانمان برای مثال مرا از خان و مان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خان و مانت (ناصرخسرو - ۲۱۷) یا مرو با یار ازرق پیرهن / یا بکش بر خان و مان انگشت نیل (سعدی - ۱۸۴) خان خانان: عنوان پادشاهان چین و ترکستان
لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، عنوانی احترام آمیز که به همراه نام مردان می آید مثلاً امیرخان، خسروخان، عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ، خانه، سرا، لانۀ زنبور، کندو، آتشکده، کاروان سرا، مرحله خان و مان: خانمان برای مِثال مرا از خان و مان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خان و مانت (ناصرخسرو - ۲۱۷) یا مرو با یار ازرق پیرهن / یا بکش بر خان و مان انگشت نیل (سعدی - ۱۸۴) خان خانان: عنوان پادشاهان چین و ترکستان
مقابل گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مثال نیک وبد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
مقابلِ گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مِثال نیک وبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
مایعی سرخ رنگ و مرکب از گلبول قرمز، گلبول سفید، پلاسما و ذرات شناور که در تمام رگ ها جریان دارد، کنایه از قتل، کشتار مثلاً خون ناحق، کنایه از پیوند نژادی خون خوردن: کنایه از بسیار غم خوردن، کشتار خون دل: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار خون جگر: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل خون رز: کنایه از شراب، برای مثال مریز خون من ای بت به روزگار خزان / مساعدت کن و با من بریز خون رزان (امیرمعزی - ۵۲۸) خون رزان: کنایه از شراب، بخون رز خون ریختن: کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم خون سیاوشان: صمغی سرخ رنگ که از درختی به نام شیان به دست می آید و در طب به کار می رود، درختی از خانوادۀ نخل با میوه ای شبیه گیلاس خون کردن: کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان خون گرفتن: در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ، برش پوست و مانند آن، حجامت کردن
مایعی سرخ رنگ و مُرکب از گلبول قرمز، گلبول سفید، پلاسما و ذرات شناور که در تمام رگ ها جریان دارد، کنایه از قتل، کشتار مثلاً خون ناحق، کنایه از پیوند نژادی خون خوردن: کنایه از بسیار غم خوردن، کشتار خون دل: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار خون جگر: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل خون رَز: کنایه از شراب، برای مِثال مریز خون من ای بت به روزگار خزان / مساعدت کن و با من بریز خون رزان (امیرمعزی - ۵۲۸) خون رزان: کنایه از شراب، بخون رَز خون ریختن: کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم خونِ سیاوشان: صمغی سرخ رنگ که از درختی به نام شیان به دست می آید و در طب به کار می رود، درختی از خانوادۀ نخل با میوه ای شبیه گیلاس خون کردن: کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان خون گرفتن: در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ، بُرش پوست و مانند آن، حجامت کردن
در علم عروض اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند
در علم عروض اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند
مایعی است سرخرنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است به نزد قدما، مایع سرخ رنگی که در تمام رگها جریان دارد و بدن از آن تغذیه می کنند بسیار خیانت کننده
مایعی است سرخرنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است به نزد قدما، مایع سرخ رنگی که در تمام رگها جریان دارد و بدن از آن تغذیه می کنند بسیار خیانت کننده
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند