جدول جو
جدول جو

معنی خوفیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خوفیدن(خوا / خا دَ)
خفیدن. تنحنح کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : النّحنحه، بخوفیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
غریدن، داد و فریاد کردن، جنبیدن، برای مثال ز آواز گردان بتوفید کوه / زمین شد ز نعل ستوران ستوه (فردوسی - ۱/۸۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
بانگ کردن، فریاد کردن، غریدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیدن
تصویر خفیدن
عطسه کردن، خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن، عطسه زدن، عطاس،
کنایه از آشکار شدن، برای مثال چون بخفد صبح سعادت اثر / غالیه سا گردد باد سحر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
خشک شدن، خشکیدن، برای مثال بخوشید سرچشمه های قدیم / نماند آب جز آب چشم یتیم (سعدی۱ - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ گُ سَ تَ)
طلبیدن. خواندن، بمهمانی و عروسی طلبیدن و دعوت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نشخوار کردن. (ناظم الاطباء) ، فروختن غله ای که هنوز در خوشه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
سرفه کردن. (ناظم الاطباء). سرفیدن. (یادداشت بخطمؤلف) : انقحاب، خفیدن یعنی سرفیدن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
نفس زدن. دم زدن، خفه شدن، سخت نفس کشیدن، نفس نفس زدن، سرفه کردن، طپیدن. (ناظم الاطباء)، عطسه کردن. (یادداشت بخط مؤلف). عطسه زدن. (ناظم الاطباء) :
چون بخفد باد سعادت اثر
غالیه سا گردد باد سحر.
منجیک.
و امیرالمؤمنین گفت: دنیای شما بنزدیک من... از خفیدن بزیست بنزدیک خداوندش. (ابوالفتوح ج 1 ص 700).
دماغ صبح را در هر خفیدن
ز فیض رأی او خورشید زاید.
مؤیدالدین (از آنندراج).
نائر (میشی) که چون بخفد چیزی از بینیش بیفتد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ سِ رِ تَ)
صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست. (برهان) (آنندراج). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن. (ناظم الاطباء). غرنبیدن. (شرفنامۀ منیری). صدا و ندا باشد. (فرهنگ جهانگیری). از ’توف’ + ’یدن’ (پسوند مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) :
جهان پر شد از نالۀ کرنای
ز توفیدن کوس و زخم درای.
شاهنامه (از شرفنامۀ منیری).
ز توفیدن بوق و از بانگ تیز
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی (گرشاسب نامه).
، به معنی جنبش و برهم خوردگی خلایق و وحوش نیز گفته اند و آن را به عربی هزاهز خوانند. (برهان) (آنندراج). جنبش و برهم خوردگی بود. (فرهنگ جهانگیری) :
از آواز گردان بتوفید کوه
زمین آمد از نعل اسبان ستوه.
فردوسی.
یکی باد برخاست بس هولناک
دل جنگیان گشت از آن پر ز باک
بتوفید کوه و بدرید دشت
خروشش همی از هوا برگذشت.
فردوسی.
بجنبید دشت و بتوفید کوه
ز بانگ سواران هر دو گروه.
فردوسی.
مغزمان روزه بتوفید و تبه کرد و بسوخت
باد این عید گرامی به سماع و به شراب.
فرخی.
بفرمود تا هر بوق و کوس ودهل که داشتند و صنج و درای و اسفیدمهره، یکبار بزدند چنانکه از آن آواز، عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، نسخۀ سعید نفیسی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از آواز بوق و کوس عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، ایضاً).
عجب نیست از سوز من گر به باغ
بتوفد درخت و بسوزد گیاغ.
بهرامی غزنوی
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
عرق کردن، فراهم آورده شدن، زیستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خشکیدن. خشک شدن. (ناظم الاطباء) :
نشد هیچکس پیش جویا برون
که رگشان بخوشید گویی ز خون.
فردوسی.
بفصل ربیع میان آن آبگیر همچون بحیرۀ باز بخوشد. (فارسنامۀ ابن بلخی).
به کآبله را ز طفل پوشند
تا خون بجوش را بخوشند.
نظامی.
، منقبض شدن. منقلص شدن. در هم کشیده شدن. ترکیدن از خشکی. (ناظم الاطباء). پژمریدن. (یادداشت مؤلف) : ذنبه، خوشیدن لب از تشنگی. (منتهی الارب) ، چین دار شدن، فراهم آوردن. جمع کردن، سوختن و برشته شدن، مشغول شدن، دوستی و مهربانی داشتن، تهنیت گفتن به غربا، خوب واقع شدن، کام یافتن، استهزاء کردن، آوردن، ذخیره کردن توشه، تقلید درآوردن، قدید کردن. (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ)
غریدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ برزدن. به آواز بلند بانگ کردن و نعره زدن و فریاد کردن. (ناظم الاطباء). صدا کردن عموماً. (برهان قاطع). بازگشت نمودن آواز. (ناظم الاطباء) :
خروشی برآورد اسفندیار
بنوفید از آواز او کوهسار.
فردوسی.
ز نوفیدن بوق و از بانگ تیز
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی.
، صدائی که از بسیاری مردم و جانوران دیگر بهم رسد خصوصاً. هزاهز. (برهان قاطع) (آنندراج) ، برهم خوردن و شوریدن مردم. (برهان قاطع) (آنندراج). پریشان شدن و آشفته گشتن، بانگ و شور و غوغا نمودن مردمان و یا جانوران. (ناظم الاطباء) ، پارس کردن. (فرهنگ خطی) ، جنبیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از مؤید اللغات). حرکت کردن، حرکت دادن. جنبانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
خشکیدن، درهم کشیدن، پرچین کرده شدن، تر کرده شدن، جاری شدن از چشم، جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
خوابیدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ سُ تَ)
چیزی را بد دیدن بواسطۀ ضعف چشم، سخت بودن، آب دادن. شوخ چشم و سخت چشم بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
خارش کردن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
از بالا بپایین پرت شدن بزمین خوردن سقوط کردن، از پا در آمدن ساقط شدن سقط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفیدین
تصویر اوفیدین
فرانسوی ماران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوییدن
تصویر بوییدن
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
شور و غوغا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیدن
تصویر خفیدن
دم زدن، عطسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انعکاس یافتن صوت، شور و غوغابرپا شدن از بسیاری مردم و جانوران، فریاد کردن بانگ کردن، غریدن غرش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
((دَ))
فریاد کردن، خروشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیدن
تصویر خفیدن
((خَ دَ))
عطسه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشیدن
تصویر خوشیدن
((دَ))
خشک شدن، خشکیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
((دَ))
پژواک، بازگشتن صدا، فریاد کردن، بانگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشمیدن
تصویر خشمیدن
ائتکال
فرهنگ واژه فارسی سره
غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، شورش کردن، شورش کردن، جنبش کردن، نهضت به پا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد