خشکیدن. خشک شدن. (ناظم الاطباء) : نشد هیچکس پیش جویا برون که رگشان بخوشید گویی ز خون. فردوسی. بفصل ربیع میان آن آبگیر همچون بحیرۀ باز بخوشد. (فارسنامۀ ابن بلخی). به کآبله را ز طفل پوشند تا خون بجوش را بخوشند. نظامی. ، منقبض شدن. منقلص شدن. در هم کشیده شدن. ترکیدن از خشکی. (ناظم الاطباء). پژمریدن. (یادداشت مؤلف) : ذنبه، خوشیدن لب از تشنگی. (منتهی الارب) ، چین دار شدن، فراهم آوردن. جمع کردن، سوختن و برشته شدن، مشغول شدن، دوستی و مهربانی داشتن، تهنیت گفتن به غربا، خوب واقع شدن، کام یافتن، استهزاء کردن، آوردن، ذخیره کردن توشه، تقلید درآوردن، قدید کردن. (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف)