- خودمانی
- صمیمی
معنی خودمانی - جستجوی لغت در جدول جو
- خودمانی
- محرم، خودی
- خودمانی ((خُ دِ))
- خودی، خصوصی، بی تعارف و تکلف
- خودمانی
- مانند خودی، بی تکلف، با حالتی به دور از تکلف مثلاً خودمانی حرف می زد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خصوصی بی تعارف و تکلف صحبت خودمانی
واحد یا مؤلفه استانداردی از یک سازواره (سیستم) که برای ترکیب یا استفاده آسان، طراحی یا ساخته می شود، واحدها یا دوره های مشخص آموزشی در دانشگاه ها و مدارس، واحدها و اجزای صنعتی همگون و مشابه، واحدهای
تزکیه
مضایقه، ازم، امتناع، استنکاف
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
ابتهاج
شک و تردید
منسوب به رودگان
یکی از آلات ذوات الاوتار که بر آن چهار وتر بندند و بر نصف وی پوست کشند و بر آن پرده ها بندند و و آن مانند عود قدیم است
خود سری خودرایی، هوی پرستی هوس جویی
عمل خود رای خود سری
بردباری شکیبایی خویشتن داری، امتناع سر پیچی، حفظ خود از ارتکاب اعمال ناپسند
محلی که خوکان را در آن نگهداری کنند، جایی کثیف و نامتناسب برای سکونت
صدایی که بخشی از آن از بینی برآیدخیشومی: (باصدایی تو دماغی گفت) یا تو دماغی صحبت کردن، سخن گفت تو دماغی
دخترک آتش پاره
شادی خوشی خوشحالی سرور
شادی و خوشی، خوشحالی، برای مثال غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل ماند و نام نیک (سعدی۱ - ۷۲)
خودبین بودن، غرور، تکبر
شکیبایی، بردباری، خویشتن داری، نگه داشتن خود از ارتکاب کارهای ناپسند، امتناع، سرپیچی، سرپیچی کردن از اجرای امری
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بود تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
آماده کردن خود را برای انجام کاری، کنایه از ریاکاری
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
خودرای بودن، به میل خود و بدون مشورت دیگران کار کردن، خودسری
پارسی تازی گشته کردوانی گبر به رخش دلاورسپردم عنان زدم برکمربندگبرش سنان (شاهنامه) زره ستبر کرویای بری کرویای صحرایی قرنباد
بردباری، امتناع، سرپیچی، خویشتن داری
خودستایی، تکبر
خودرایی، برای مثال همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها (حافظ - ۱۸) ، هوس بازی
Pretentiousness, Showiness
Introspection
Selfindulgent, Selfsatisfied