جدول جو
جدول جو

معنی خودمانی - جستجوی لغت در جدول جو

خودمانی
مانند خودی، بی تکلف، با حالتی به دور از تکلف مثلاً خودمانی حرف می زد
تصویری از خودمانی
تصویر خودمانی
فرهنگ فارسی عمید
خودمانی
(خوَ / خُ دِ)
محرم. مقابل بیگانه. خودی
لغت نامه دهخدا
خودمانی
محرم، خودی
تصویری از خودمانی
تصویر خودمانی
فرهنگ لغت هوشیار
خودمانی
((خُ دِ))
خودی، خصوصی، بی تعارف و تکلف
تصویری از خودمانی
تصویر خودمانی
فرهنگ فارسی معین
خودمانی
صمیمی
تصویری از خودمانی
تصویر خودمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
خودمانی
آشنا، محرم، خودی
متضاد: بیگانه، غریبه، نامحرم، بی تکلف، خودحال، یک رنگ
متضاد: متکلف، صمیمی، صمیمانه، بی تکلفانه، خودحالانه
متضاد: رسمی، خصوصی، محرمانه، انتیم شدن، بی ریا شدن
متضاد: متکلف بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودکامی
تصویر خودکامی
خودرایی، برای مثال همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها (حافظ - ۱۸)، هوس بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
روده، قسمت لوله ای شکل دستگاه گوارش مهره داران که بین معده و مخرج قرار دارد و عمل هضم و جذب در آن کامل می شود برای مثال شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ / بود تنگ دل رودگانی فراخ (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودنمایی
تصویر خودنمایی
خودستایی، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی و خوشی، خوشحالی، برای مثال غم و شادمانی نماند ولیک / جزای عمل ماند و نام نیک (سعدی۱ - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودبینی
تصویر خودبینی
خودبین بودن، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودرایی
تصویر خودرایی
خودرای بودن، به میل خود و بدون مشورت دیگران کار کردن، خودسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
شکیبایی، بردباری، خویشتن داری، نگه داشتن خود از ارتکاب کارهای ناپسند، امتناع، سرپیچی، سرپیچی کردن از اجرای امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودسازی
تصویر خودسازی
آماده کردن خود را برای انجام کاری، کنایه از ریاکاری
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ)
خودشناسی. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
خوددانی خدای دانیست، نظیر: من عرف نفسه فقد عرف ربه.
، تعریف جدو آباء نزد مردم. خودفروشی. (آنندراج).
- خوددانی کردن، تعریف جد و آباء نزد مردم کردن. خودفروشی کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محلی که خوکان را در آن نگهداری کنند، جایی کثیف و نامتناسب برای سکونت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کردوانی گبر به رخش دلاورسپردم عنان زدم برکمربندگبرش سنان (شاهنامه) زره ستبر کرویای بری کرویای صحرایی قرنباد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
شادی خوشی خوشحالی سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
دخترک آتش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودماغی
تصویر تودماغی
صدایی که بخشی از آن از بینی برآیدخیشومی: (باصدایی تو دماغی گفت) یا تو دماغی صحبت کردن، سخن گفت تو دماغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودرایی
تصویر خودرایی
عمل خود رای خود سری
فرهنگ لغت هوشیار
بردباری شکیبایی خویشتن داری، امتناع سر پیچی، حفظ خود از ارتکاب اعمال ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکامی
تصویر خودکامی
خود سری خودرایی، هوی پرستی هوس جویی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات ذوات الاوتار که بر آن چهار وتر بندند و بر نصف وی پوست کشند و بر آن پرده ها بندند و و آن مانند عود قدیم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودگانی
تصویر رودگانی
منسوب به رودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوگمانی
تصویر دوگمانی
شک و تردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمانی
تصویر دردمانی
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود مانی
تصویر خود مانی
خصوصی بی تعارف و تکلف صحبت خودمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
بردباری، امتناع، سرپیچی، خویشتن داری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
((زْ))
زن کولی
فرهنگ فارسی معین
واحد یا مؤلفه استانداردی از یک سازواره (سیستم) که برای ترکیب یا استفاده آسان، طراحی یا ساخته می شود، واحدها یا دوره های مشخص آموزشی در دانشگاه ها و مدارس، واحدها و اجزای صنعتی همگون و مشابه، واحدهای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
مضایقه، ازم، امتناع، استنکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شادمانی
تصویر شادمانی
ابتهاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودسازی
تصویر خودسازی
تزکیه
فرهنگ واژه فارسی سره