جدول جو
جدول جو

معنی خودرایی

خودرایی
خودرای بودن، به میل خود و بدون مشورت دیگران کار کردن، خودسری
تصویری از خودرایی
تصویر خودرایی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خودرایی

خودرایی

خودرایی
خودسری. (ناظم الاطباء). لجاج. استبداد. کله شقی. یک پهلویی. یک دندگی. سرسختی. (یادداشت مؤلف) :
گمان مبر که ز خودکامی است و خودرایی.
سوزنی.
آتشی گر زدم ز خودرایی
من از آن سوختم تو برجایی.
نظامی.
چون نیی سیاح و نی دریاییی
درمیفکن خویش از خودراییی.
مولوی.
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی.
تا مصور گشت در چشمم جمال روی دوست
چشم خودبینی ندارم رای خودراییم نیست.
سعدی.
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی.
حافظ.
جواب دادم و گفتم بدار معذورم
که این نتیجۀ خودکامی است و خودرایی.
حافظ.
، تکبر، هواپرستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خودرایی

خودرایی
استبداد رای، خودخواهی، خودسری، خودکامگی، دیکتاتورمنشی، دیکتاتوری، ستیهندگی
متضاد: دموکرات منشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد