جدول جو
جدول جو

معنی خندخند - جستجوی لغت در جدول جو

خندخند
خندۀ بلند و متصل
تصویری از خندخند
تصویر خندخند
فرهنگ فارسی عمید
خندخند
(خَ خَ)
خندۀ متصل و از روی دل. خنداخند. (ناظم الاطباء) :
چنین تا بنزدیک کوه سپند
لب از چارۀ خویش در خندخند.
فردوسی.
چون بحقّم سوی دانا نال نال
گر نباشد شاید از من خندخند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
کسی را به خنده آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندمند
تصویر کندمند
ویران، خراب، پریشان، ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد، برای مثال وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بد بدپسند (فردوسی - ۵/۳۹۷)، مادر بسیار فرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو - ۴۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندنده
تصویر خندنده
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، ضاحک، خندناک، خنده رو، سبک روح، ضحوک، خنداخند، شکفته، منبسط، خنده ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
لب به خنده گشودن، خنده کردن، با خنده مسخره و استهزا کردن
کنایه از شکفتن
کنایه از درخشیدن، روشن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندوخند
تصویر تندوخند
ترت ومرت، تار و مار، زیر و زبر، ازهم پاشیده، برای مثال هرچه ورزیدند ما را سالیان / شد به دست اندر به ساعت تندوخند (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۲ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لندلند
تصویر لندلند
غرغر، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندمند
تصویر پندمند
پر از پند، برای مثال نگه کن بدین نامۀ پندمند / دل اندر سرای سپنجی مبند (فردوسی - ۷/۴۰۸)، آمیخته به پندواندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
دارای خرد، عاقل، دانا، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندوتند
تصویر خندوتند
زیر و زبر، پراکنده، پریشان، تار و مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنداخند
تصویر خنداخند
خندان خندان، خنده کنان، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شکفته، منبسط، خندنده، خنده ناک، خنده رو، سبک روح، ضاحک، خندناک، ضحوکبرای مثال درهم آویختیم خنداخند / من و چون من فسانه گویی چند (نظامی۴ - ۷۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ خَ)
در حال خنده. خندان:
دو چشمک پر ز بند چشم بندان
دو یاقوتک همیشه خندخندان.
بلعباس امامی (از المعجم فی معاییر اشعار عجم).
خندخندان بستد وبر لب نهاد
جام می آن همچو می انده گسار.
سیدحسن اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ گُ تَ)
شکفته شدن. باز شدن:
گر باغ تازه روی و جوان گشت و خندخند
چون ابر نال نال و چنین با بکا شده ست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
لب به خنده گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانده
تصویر خندانده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
بخنده در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل، صاحب عقل و خرد صاحب خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندبند
تصویر بندبند
جز جز، تکه تکه، قطعه قطعه، پاره پاره، اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خند خند
تصویر خند خند
خنده متصل و از روی دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنداخند
تصویر خنداخند
در حال خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندنده
تصویر خندنده
آنکه خنده کند ضاحک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لندلند
تصویر لندلند
((لُ لُ))
غرغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
((خِ رَ مَ))
عاقل، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندمند
تصویر کندمند
((کَ مَ))
ویران، بنای خراب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خندوتند
تصویر خندوتند
((خَ دُ تَ))
زیر و زبر، تار و مار، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
Grinning
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
Wise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
Laugh, Giggle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
мудрый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
хихикать , смеяться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خنداندن
تصویر خنداندن
ухмыляющийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
weise
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خندیدن
تصویر خندیدن
kichern, lachen
دیکشنری فارسی به آلمانی