جدول جو
جدول جو

معنی خندوتند

خندوتند
زیر و زبر، پراکنده، پریشان، تار و مار
تصویری از خندوتند
تصویر خندوتند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خندوتند

تندوخند

تندوخند
ترت ومرت، تار و مار، زیر و زبر، ازهم پاشیده، برای مِثال هرچه ورزیدند ما را سالیان / شد به دست اندر به ساعت تندوخند (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۲ حاشیه)
تندوخند
فرهنگ فارسی عمید

خنداخند

خنداخند
خندان خندان، خنده کنان، خَندان، خنده کننده، درحال خندیدن، شِکُفتِه، مُنبَسِط، خَندَندِه، خَندِه ناک، خَندِه رو، سَبُک روح، ضاحِک، خَندناک، ضَحوکبرای مِثال درهم آویختیم خنداخند / من و چون من فسانه گویی چند (نظامی۴ - ۷۰۱)
خنداخند
فرهنگ فارسی عمید

خردومند

خردومند
عاقِل، دانا، خِرَدمَند، راد، پیردِل، داناسَر، مُتَدَبِّر، اَریب، خِرَدپیشِه، باخِرَد، مُتِفَکِّر، بِخرَد، خِرَدوَر، فَرزانِه، نیکورای، لَبیب، فَروهیدِه، حَصیف، صاحِب خِرَد، فَرزان
خردومند
فرهنگ فارسی عمید

خردومند

خردومند
عاقل. زیرک. خردمند. صاحب هوش. صاحب عقل. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بخرد. ذولُب ّ. ذونُهْیه. فرزانه:
پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی
چون حجت پیش آید از حجت مخریش.
فرالاوی یا خسروی.
با خردومند بیوفا بود این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت.
رودکی.
از من نپسندد خردومند گر از رطل
من بر گل و شمشاد کنون می نکشم شاد.
لامعی.
سودمند است سمند ای خردومند ولیک
سودش آن راست سوی من که مر او راست سمند.
شاه ناصر
لغت نامه دهخدا