- خمانیدن
- خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
معنی خمانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- خمانیدن
- خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
- خمانیدن ((خَ دَ))
- خم کردن، کج گردانیدن، خماندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
بدندان ریش کردن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
خم شده کج گردیده
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
خم داده شده، کج کرده شده، برای مثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
گمان کردن، اندیشیدن، خیال کردن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
به ناز و خرام راه بردن، در سیر و خرام آوردن، خرامانیدن، برای مثال کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی - ۱/۲۳۴)
اندیشیدن، باور کردن، اعتقاد داشتن
فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز، خلاندن
شبیه بودن
کج کردن
خم کردن، خم دادن، کج کردن، برای مثال خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳)
باقی گذاشتن، گذاشتن، رها کردن، ماندن
مانستن مانند بودن
مانستن مانند بودن
تورم کردن، ورم کردن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
مشروب کردن آب دادن
ستودن، مدح کردن
باد کردن ورم کردن تورم
باد کردن ورم کردن تورم
شمردن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
مرتب کردن
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن