- خماندن
- کج کردن
معنی خماندن - جستجوی لغت در جدول جو
- خماندن
- خم کردن، خم دادن، کج کردن،
برای مثال خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳)
- خماندن ((خَ دَ))
- خم کردن، کج گردانیدن، خمانیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترساندن و گریزاندن
در سیر و خرام آوردن خرامانیدن، خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
خم شده کج گردیده
تلاوت کردن، قرائت کردن
رم دادن، ترساندن و گریزاندن
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
گمانیدن: وهم چیزی نگماند که نه حس بوی داده بود
مردن، درگذشتن، اقامت نکردن
قرائت کردن، مطالعه کردن
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
دعوت کردن به مهمانی
آواز خواندن
تحصیل کردن، درس خواندن
کسی را صدا زدن، احضار کردن
فرا گرفتن، آموختن
مطابق و هماهنگ بودن مثلاً این امضا با امضای او نمی خواند
کنایه از دریافتن مثلاً از چشم هایش خواندم که غم بزرگی در دل دارد
читать , петь , поющий
lesen, singen, singend
читати , співати , співаючий
czytać, śpiewać, śpiewający
阅读 , 唱歌 , 唱诵的
ler, cantar, cantando
leggere, cantare, cantando
leer, cantar, cantando
lire, chanter, chantant
lezen, zingen, zingend
อ่าน , ร้องเพลง , ร้องเพลง
membaca, bernyanyi
قرأ , غنّى , ترتيلٌ
पढ़ना , गाना , गा रहे
לקרוא , לשיר , מזמר