جدول جو
جدول جو

معنی خماندن

خماندن
خم کردن، خم دادن، کج کردن، برای مثال خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳)
تصویری از خماندن
تصویر خماندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خماندن

خماندن

خماندن
خمانیدن. رجوع به خمانیدن شود:
بدان سان که بوده نمانده همی
برو گردکان می خماند همی.
فردوسی.
بی از آنکه در ابروش گره بینی یا خم
عمودی ز چهل من بخماند چو دوالی.
فرخی
لغت نامه دهخدا

چماندن

چماندن
در سیر و خرام آوردن خرامانیدن، خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن
چماندن
فرهنگ لغت هوشیار

خلاندن

خلاندن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خمانیدن

خمانیدن
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
فرهنگ لغت هوشیار