- خلیج
- آبکند، کنداب، آبگیر
معنی خلیج - جستجوی لغت در جدول جو
- خلیج
- قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد
- خلیج
- قسمتی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد، شاخابه
- خلیج ((خَ))
- بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کلید شده، سرسره لغزگاه
پنبه واخیده
دانش آموخته
پارسی تازی گشته خلنگ درختی است که از آن تیرو نیزه سازند خلنج و خلنگ پارسی برابر است باابلق گرفتن اعضا و کندن بناخن
زن بری از عیب، زن فارغ، کشتی بزرگ، کندو
صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است
ژندگک کهنه پاره خوگیر رام آرام، سزاوار، فر آفرید (تمام خلقت) خوشخوی با این آرش در تازی نیامده
پادشاه فرمانروا، چربزبان، دره، راه کوهستانی، پیمان شکن
رانده فرزند رانده، بر کنار بر کنار شده، منگیاگر (قمار باز)، جامه کهنه، مردم پریشان خلع شده، پریشان نا بشامان، نا بفرمان، خودکام خویشتن کام
شریک، انبار، رفیق راه
گل و لای، لجن
مردی که موهای سرش سیاه و سفید باشد
کم شیر، ابر پراکنده، ابر بارانی پریدن چشم
طعام لذیذ که زود از گلو فرو برود
خوش اخلاق، دارای اخلاق نیک
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، کیوغ،
شور و غوغا، آشوب
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، کیوغ،
شور و غوغا، آشوب
کندو، لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، خانۀ زنبور عسل، شان، شانه، نخاریب النحل
لقب ابراهیم پیامبر، دوست مهربان و یکدل، دوست صادق
خلنگ، گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید
همنشین، آنکه با دیگری در یک جا بنشیند، هم زانو، همدم، رفیق، هم صحبت، هم نشست
ترکی شمشیر شمشیر
صاحب عجب و تکبر، خودستا
شور و غوغا، آشوب