جدول جو
جدول جو

معنی خلیه

خلیه
کندو، لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، خانۀ زنبور عسل، شان، شانه، نخاریب النحل
تصویری از خلیه
تصویر خلیه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خلیه

خلیه

خلیه
منسوب به خله که بمعنی علف شیرین است. (منتهی الارب). یقال: ابل خُلّیّه، شترانی که در علفهای شیرین می چرند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خلیه

خلیه
زن بری از عیب. ج، خلیات، زن فارغ. ج، خلیات، کنایه از طلاق. یقال: انت خلیه، ناقه ای که زانویش را گشاده رهاکرده باشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مؤنث خَلی ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خلیه

خلیه
کشتی بزرگ، کشتی که بدون راندن ملاحان روان باشد، کشتی که تابع وی زورق خرد بود، خانه زنبور که در وی عسل نهد، خم مانندی از گل یا چوب درون تهی برای عسل نهادن زنبوران. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خلایا: عرض الخلیه، پهنخانه. (یادداشت مؤلف) ، اسفل درخت که به خم ماند، ناقۀ گذاشته شده برای دوشیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ماده شتری که بچۀ خود را رها کرده و به بچۀ ناقۀ دیگری مایل باشد. (مرصع)
سرکه با. سِکبا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا