جدول جو
جدول جو

معنی خلی - جستجوی لغت در جدول جو

خلی
(خُ)
دیوانگی. سفاهت. ساده لوحی. چلچلی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خلی
(خَ لی ی)
بری از عیب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خلی
(خَ لی ی)
مرد خالی از غم و فارغ و بری، مرد بی زن. ج، خلیون، اخلیاء، خانه زنبور که در وی عسل نهد. خم مانندی از گل و یا از چوب که درونش تهی گردانند تا زنبوران در آن عسل نهند. کندو، اسفل درخت که به خم ماند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خلی
(خَ لا)
گیاه تر. ج، اخلاء، هر ترۀ برکنده. ج، اخلاء
لغت نامه دهخدا
خلی
(تَ)
درو و برکندن گیاه تر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلی الخلی خلیاً، بریدن و برکندن علف برای مواشی. منه: خلی المشایه، لگام در دهن اسب انداختن. منه: خلی الفرس، بیرون کردن لگام از دهن اسب. منه: خلی اللجام، هیمه زیر دیگ نهادن. منه: خلی القدر، گوشت در دیگ انداختن. منه: خلی القدر، جو در توبره گرد آوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلی اشعیر فی المخلاه
لغت نامه دهخدا
خلی
(خُ لی ی)
شتری که در علفهای شیرین بچرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خلی
آسوده دل، کندو
تصویری از خلی
تصویر خلی
فرهنگ لغت هوشیار
خلی
آب دهان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلیل
تصویر خلیل
(پسرانه)
دوست یکدل، لقب ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلیل الله
تصویر خلیل الله
(پسرانه)
دوست خداوند، لقب ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخلی
تصویر تخلی
خالی کردن شکم از مدفوع یا ادرار
در تصوف اعراض از آنچه بنده را از عبادت باز دارد، عزلت و گوشه نشینی برای عبادت، تنها شدن، در خلوت شدن، خلوت گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لا)
نعت تفضیلی از خلو و خلاء. خالی تر.
- امثال:
اخلی من جوف حمار، قالوا هو رجل من عاد و جوفه واد کان یحله ذوماء و شجر فخرج بنوه یتصیدون فاصابتهم صاعقه و اهلکتهم فکفر و قال لااعبد رباً فعل ذا ببنی ّ. ثم دعا قومه الی الکفر فمن عصاه قتله فاهلکه اﷲ و اخرب وادیه فضربت العرب به المثل فی الخراب و الخلاء فقالوا اخرب من جوف حمار و اخلی من جوف حمار. (مجمعالامثال میدانی) ، خداوند شتران خمس شدن، پنجم بآب آمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، در بیت ذیل سنائی این صورت آمده است و مکسور یا مفتوح بودن همزۀ آن نیز معلوم نیست ظاهراً از اصطلاحات تجوید یا نقطه و شکل است:
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن بسوی سرّ یزدانی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خالی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). خالی شدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خالی شدن و فارغ شدن. (آنندراج) ، به خلوت نشستن به تنهایی. (المنجد) ، تفرغ برای چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، گذاشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترک کردن چیزی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، (اصطلاح صوفیه) اختیارالخلوه و الاعراض عن کل ما یشغل عن الحق. (تعریفات جرجانی) ، برای خویشتن خلیه گرفتن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
افسار گسیخته مهار گسسته رهاکرده افسار در مورد ستوران بکار رود و مجازا برای آدمیان آید) : (مسعود... ازسر ضرورت با سلجوقیان صلح کرد و ایشان را خلیع العذار فروگذاشت)، کسی که راه نافرمانی و عصیان پیش گیرد و برده شرم وحسا بدرد: ... . خلییع العذار عذار در خدمت عارض عراق سبز کرده و تا آبی بروری کار باز آورد آب از دیده رفته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیفت
تصویر خلیفت
خلیفه، جانشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیف
تصویر خلیف
پادشاه فرمانروا، چربزبان، دره، راه کوهستانی، پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیعه
تصویر خلیعه
بی پروائی و رسوائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیع العذار
تصویر خلیع العذار
اسپ بی لگام، شتر بی افسار ، شکسته پالهنگ، افسار گسیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیفی
تصویر خلیفی
جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
رانده فرزند رانده، بر کنار بر کنار شده، منگیاگر (قمار باز)، جامه کهنه، مردم پریشان خلع شده، پریشان نا بشامان، نا بفرمان، خودکام خویشتن کام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیطه
تصویر خلیطه
در همی در آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیطت
تصویر خلیطت
در همی در آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بجای کسی باشد در کاری، از پس کسی آینده و در کاری قائم مقام کسی شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیط مشوش
تصویر خلیط مشوش
آمیخته درهم
فرهنگ لغت هوشیار
ژندگک کهنه پاره خوگیر رام آرام، سزاوار، فر آفرید (تمام خلقت) خوشخوی با این آرش در تازی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیقه
تصویر خلیقه
طبیعت، سرشت، خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیله مونث خلیل
تصویر خلیله مونث خلیل
یار دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیوس
تصویر خلیوس
از یونانی چو بگیا بخش سخت و چوبی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیه
تصویر خلیه
زن بری از عیب، زن فارغ، کشتی بزرگ، کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلی
تصویر تخلی
خالی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلی
تصویر تخلی
((تَ خَ لِّ))
خالی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیج فارس
تصویر خلیج فارس
آبکند پارس، کنداب پارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلیفه
تصویر خلیفه
پادشاه تازی، جانشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلیج
تصویر خلیج
آبکند، کنداب، آبگیر
فرهنگ واژه فارسی سره