جدول جو
جدول جو

معنی خلی

خلی
(تَ)
درو و برکندن گیاه تر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خلی الخلی خلیاً، بریدن و برکندن علف برای مواشی. منه: خلی المشایه، لگام در دهن اسب انداختن. منه: خلی الفرس، بیرون کردن لگام از دهن اسب. منه: خلی اللجام، هیمه زیر دیگ نهادن. منه: خلی القدر، گوشت در دیگ انداختن. منه: خلی القدر، جو در توبره گرد آوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خلی اشعیر فی المخلاه
لغت نامه دهخدا