- خل
- آشفته عقل
معنی خل - جستجوی لغت در جدول جو
- خل
- بیخرد، ابله، احمق سوراخ نافذ کردن در چیزی خلط بینی انسان و گوسفند و امثال آن
- خل
- فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، خلیدن
سرکه
- خل
- آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون می آید
- خل ((خَ))
- سرکه
- خل
- خاکستر
- خل
- خوهل، کج، خمیده
- خل ((خِ لّ))
- دوست، دوست صمیمی
- خل ((خُ))
- ابله، احمق، دیوانه
- خل ((خِ))
- خله. خیل. خلم، خلطی که از بینی انسان یا جانوران برآید
- خل
- احمق، کودن، کم خرد، ابله، شیشه گردن، دنگل، کاغه، دبنگ، غتفره، غمر، سبک رای، کردنگ، انوک، کم عقل، گردنگل، تاریک مغز، خام ریش، نابخرد، کانا، گول، بدخرد، کهسله، لاده، بی عقل، دنگ، خرطبع، تپنکوز، ریش کاو، چل، فغاک
خاکستر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آویاتور
پادشاه تازی، جانشین
آبکند پارس، کنداب پارس
آبکند، کنداب، آبگیر
سرگی، سره گی، نابی، سارا
تنهایی
آفرینش
آفرینش
آفریده
آفرینش، مردم، نو آوری
پیمان شکنی
برکنار کردن
آفرینشگری، نوآفرینی، نوآوری، آفرینش گری
آفرینشگرانه
آفرینشگر
تبهکار
ناسازگار، نایکسان، وارونه
رهایی
بدین سان
چکیده، گزیده