جدول جو
جدول جو

معنی خل - جستجوی لغت در جدول جو

خل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، شیشه گردن، دنگل، کاغه، دبنگ، غتفره، غمر، سبک رای، کردنگ، انوک، کم عقل، گردنگل، تاریک مغز، خام ریش، نابخرد، کانا، گول، بدخرد، کهسله، لاده، بی عقل، دنگ، خرطبع، تپنکوز، ریش کاو، چل، فغاک
خاکستر
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی عمید
خل
فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، خلیدن
سرکه
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی عمید
خل
آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون می آید
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی عمید
خل
(خِ)
خلط بینی انسان و گوسفند و امثال آن. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). در تداول مردم گناباد، کسی که زیاده از بینی وی خل آید او را خلّوک گویند. خل
لغت نامه دهخدا
خل
(تَ عَزْ زُ)
سوراخ نافذ کردن در چیزی. منه: خل الشیی ٔ خلا، زبان شتربچه را شکافتن و چوب در آن کردن تا شیر نمکد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: خل الفصیل، نیزه زدن بکسی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خله بالرمح، درویش شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، در کناره گلیم را بمیل چوبین و یا آهنین بر بدن خود بهم دوختن تا از باد نپرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خل الکساء، خاص شدن نقیض عم در وقتی که می گوئیم عم فلان فی دعائه. (از منتهی الارب). منه: خل فلان فی دعائه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، چرانیدن شتران را در علف شیرین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، لاغر و کم گوشت شدن. (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). منه: خل لحمه
لغت نامه دهخدا
خل
(خَ)
بمعنی آمدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). ورود. (ناظم الاطباء) ، بیا، یعنی کلمه امر آمدن. (برهان قاطع). آیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خل
(خُ)
آب بینی انسان و گوسفند و امثال آن. (برهان قاطع). خل، سوراخ مقعد بزبان گیلگی. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، خاکستر. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری). مرحوم دهخدا می گویند اصل این کلمه خاکستر مخلوط به آتش است و کلمه ’کول’ آذری بمعنی آتش از همین کلمه خل است و در کلمات خاک و خل و خلواره این کلمه با اتباعی آمده است:
پیل مست ار بر در کاخش کند روزی گذار
شیر نر گر بر سر کوخش کند وقتی گذر
آتش خشمش دو دندان خل کند بر پیل مست
آفت سهمش دو ساعد بشکند بر شیر نر.
فرخی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
خل
(خُل ل)
دوست. در این صورت همیشه با لفظ ود مرادف می باشد. خل ّ. (منتهی الارب). منه: کان لی وداًو خلا. ج، اخلال. رجوع به خل ّ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خل
(خُ)
کم عقل. بی کیاست
لغت نامه دهخدا
خل
بیخرد، ابله، احمق سوراخ نافذ کردن در چیزی خلط بینی انسان و گوسفند و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
خل
((خِ))
خله. خیل. خلم، خلطی که از بینی انسان یا جانوران برآید
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی معین
خل
((خُ))
ابله، احمق، دیوانه
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی معین
خل
((خِ لّ))
دوست، دوست صمیمی
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی معین
خل
خوهل، کج، خمیده
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی معین
خل
خاکستر
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی معین
خل
((خَ))
سرکه
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ فارسی معین
خل
آشفته عقل
تصویری از خل
تصویر خل
فرهنگ واژه فارسی سره
خل
خاکستر، ابله، خل –دیانه، آدم سبک عقل، آب بینی، محله، منطقه ای که طایفه ای خاص در آن سکونت داشته باشند.، محلی که برای نگهداری گوسفند در بیابان درست می کنند، جایگاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلیل
تصویر خلیل
(پسرانه)
دوست یکدل، لقب ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلیل الله
تصویر خلیل الله
(پسرانه)
دوست خداوند، لقب ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفرینش، مردم، نو آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلف وعده
تصویر خلف وعده
پیمان شکنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلط
تصویر خلط
چرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاقیت
تصویر خلاقیت
آفرینشگری، نوآفرینی، نوآوری، آفرینش گری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق کردن
تصویر خلق کردن
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق شده
تصویر خلق شده
آفریده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاقانه
تصویر خلاقانه
آفرینشگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
تنهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
سرگی، سره گی، نابی، سارا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلیج
تصویر خلیج
آبکند، کنداب، آبگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلیج فارس
تصویر خلیج فارس
آبکند پارس، کنداب پارس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلیفه
تصویر خلیفه
پادشاه تازی، جانشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلبان
تصویر خلبان
آویاتور
فرهنگ واژه فارسی سره