- خشکسال
- سالی که باران نیامده و بر اثر آن از زمین چیزی نروئیده باشد
معنی خشکسال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وضع خشکسال قحط و غلا
سال قحطی، سالی که در آن باران نبارد
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
سالی که در آن باران نیاید و قحط و غلا پیدا شود
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان،برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
مبهوت، بهت زده، سرگردان،
حنجره
خوار، ذلیل
خاک مانند، خاک آلود
نای گلو حلقوم گلو
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
آنکه شغلش درست کردن خشت است خشت زن
جوان، طفل، کم سال
نوعی مرغابی بزرگ که سری سفید دارد و تنش تیره گونست و بسیاهی زند
خشکسار، زمین خشک و بی آب و علف
نوعی مرغابی بزرگ و تیره رنگ با سر سفید، برای مثال پیاده همی شد ز بهر شکار / خشنسار بود اندر آن رودبار (فردوسی - ۱/۱۹۱) ، از آن کردار کاو مردم رباید / عقاب تیز برباید خشنسار (دقیقی - ۹۹)
کاهش شدید باران که موجب قحط و غلا می شود
فروتن، خوار، ذلیل، خاک زاد، خاک آلوده، حقیر، ناچیز، برای مثال گناه آید از بندۀ خاکسار / به امیّد عفو خداوندگار (سعدی۱ - ۱۹۶)
میوه های خشک شده مانند گردو، کشمش، پسته، انجیر، بادام و توت
مانند خاک، افتاده، فروتن، پست، خوار، ذلیل
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند، نانی که بدون خورش بخورند
سرزمین خشک و بی آب، برای مثال آب را در غورها پنهان کنم / چشمه ها را خشک و خشکستان کنم (مولوی - ۲۵۲)
کم سن و سال، کودک
شکل، صورتها، دشواری، سختی کار سخت ودشوار شدن سخت ودشوار شدن
هندی بارش بارشگاهان باران برسات (در هند)، فصل باران هند برسات
خرده، چالش، دیسه ها، دشواری، ریخت ها