جدول جو
جدول جو

معنی خرب - جستجوی لغت در جدول جو

خرب
در عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است، اخرب
تصویری از خرب
تصویر خرب
فرهنگ فارسی عمید
خرب
خراب، نادرست، تباه، ویران، مخروبه مثلاً ساختمان خراب، فاقد حالت عادی مثلاً روحیۀ خراب، از کار افتاده مثلاً دستگاه خراب، گندیده، فاسد مثلاً میوۀ خراب، آشفته مثلاً موی خراب، بی رونق مثلاً بازار خراب، بیمار، بدحال مثلاً حال خراب، بدمست مثلاً مست و خراب
تصویری از خرب
تصویر خرب
فرهنگ فارسی عمید
خرب(تَ)
زدن بر سوراخ گوش کسی، سوراخ کردن چیزی را، شکافتن چیزی را، ویران کردن خانه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، (اصطلاح عروض) اجتماع خرم و کف ّ است چنانکه مفاعیلن مفعول شود بضم لام و بدون تنوین. کذا فی عنوان الشرف و عروض سیفی که گفته است: خرب انداختن میم و نون و مفاعلین است تا فاعیل بماند و مفعول بضم لام که کلمه مستعمل است بجایش آوردند و رکنی که در او خرب واقع شود، آنرا اخرب نامند و وجه تسمیه این است که خرب در لغت ویران کردن باشد و چون از اول و آخر چیزی بنماند، ویرانی تمام به او راه یابد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، دزد گردیدن کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، دزدیدن شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: خرب بابل فلان خرابه. خرباً و خروباً. (از منتهی الارب)
شکافته گوش گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، سوراخ مدور در گوش کردن. (ناظم الاطباء) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خرب(خَ)
مغاکچۀ سرین، فساد در دین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خرب(خُ)
مغاکچۀ سرین، فساد در دین، کرانۀ ریگ توده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خرب(خَ رِ)
نام موضعی بوده است بین فید و کوه سعد بر راه مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خرب(خَ رَ)
شوات نر. ج، خربان، موی فراخیدۀ در تهیگاه، موی در وسط مرفق که بعض آن فراخیده و بعضی غیر فراخیده باشد. ج، اخراب، خراب، خربان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خرب(خَ رَ)
سرزمین سخت و پرسنگلاخی است بین ’سجا’ و ’ثعل’ در دیار بنی کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خرب
مغاکچه های سرین، سوراخ سوزن، تیاهدینی، هم آوای حرب، ویران کردن، خانه
فرهنگ لغت هوشیار
خرب((خَ))
خراب شدن، ویران شدن، از تصرفات عروضی است مرکب از خرم و کف
تصویری از خرب
تصویر خرب
فرهنگ فارسی معین
خرب((خَ رِ))
ویران
تصویری از خرب
تصویر خرب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خربق
تصویر خربق
گیاهی از خانوادۀ آلاله با برگ های دراز، ساقۀ کوتاه، گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ، ریشۀ باریک و شبیه پیاز و طعم تلخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربز
تصویر خربز
خربزه، هندوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربط
تصویر خربط
غاز بزرگ
احمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خربت
تصویر خربت
خربط، غاز بزرگ ، احمق
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ)
قاز و بط بزرگ. (ناظم الاطباء). خربط. قلولا. سیقا. اوّز. (یادداشت بخط مؤلف) :
باز رز را گفت ای دختر بی دولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
، نادان. احمق، ظریف. شوخ. مسخره، مفسده. بی دیانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
بازاری است در یمامه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جَ بُ)
مخفف خربزه است و آن میوه ای است معروف. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هندوانه و معرب آن را دابوقه خوانند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، گیاهی نیز هست مانند اشنان. (برهان قاطع) (ازناظم الاطباء). رجوع به خربزه در این لغت نامه شود.
خامی سوی پالیزجان آید که تا خربز خورد
دیدی تو خود یا دیده ای کاندر جهان خربز خورد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
بط بزرگ. قاز فربه و سمین. (ناظم الاطباء). خربت. اوّز. سیقا. قلولا. (یادداشت بخط مؤلف). بط کلان. (شرفنامۀمنیری). (غیاث اللغات). غاز بزرگ. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) : چون زغن سالی ماده باشد و سالی نر و چون خربط روزی خشک و روزی تر. (کتاب النقص ص 491) ، مرد احمق و ابله. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مرد بزرگ جثۀ کوچک عقل. (از انجمن آرای ناصری). کالوس. (یادداشت بخط مؤلف) :
گروهی آنکه ندانند باز سیم از سرب
همه دروغزن و خربطند و خیره سرند.
قریعالدهر.
چون خیره طیره شد ز میان ربوخه گفت
بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی.
عسجدی.
چون طوطیان شنوده همی گویی
تو خربطی بگفتن بی معنا.
ناصرخسرو.
گیرم دنیا ز بی محل دنیا
بر گرهی خربط و خسیس بهشتی.
ناصرخسرو.
پرخدویی زشت خویی خیره رویی خربطی.
سوزنی.
حکیم خربط و ممدوح خربغا بد هست
از این حدیث مرا و ترا چه باک و چه بیم.
سوزنی.
بنده با مشت خربطی امروز
چون خر اندر خلاب افتاده.
انوری.
دست در وی می مالند و به ابلهان و جهال وعوام و خربطان می نمایند. (کتاب النقض ص 456). شبهتی است که ناصبیان بعداوت علی واخود نهند و این خربطی باورشان کند. (کتاب النقص ص 579).
کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت ریش پالان.
خاقانی.
خرسواران در سباقت تاختند
خربطان در پایگاه انداختند.
مولوی (مثنوی).
مشو پیرو غول وهم و خیال
به افسون خربط مشو در جوال.
نزاری قهستانی.
، آدم وحشی که مانند غول موی دار باشد و در شکل شبیه انسان بود، مرد حیله باز بی دیانت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
رستنی باشد و آن سیاه و سفید هر دو میباشد، سفید آنرا بگیلانی پلخم و پلاخم گویند. گیاه آن بلسان الحمل شبیه است و بیخ آن به بیخ کبر میماند و پوست آن مستعمل است و بهترین وی آن بود که چون آنرا بخایند، لعاب داشته باشد و سیاه وی رستنی باشد بود که برگ آن ببرگ خیار و تخم آن بخسک دانه ماند و پوست بیخ آن مستعمل است و آنرا شیره ای بود مانند شیرۀ توت چون بلبل از آن خورد آوازش بگیرد. گویند: اگر نزدیک درخت انگور بروید و آن انگور را شراب سازند، مسهل باشد و اگر آنرا بکوبند و بر گوشت پاشند و بگرگ دهند تا بخورد، بعد از ساعتی بمیرد و بدان سبب ’خانق الذئب’ و ’قاتل الذئب’ خوانندش. (برهان قاطع) (آنندراج). رستنی دارویی است و بر دو قسم است: سپید و سیاه. و سپید آن را بگیلانی پلخم و پلاخم گویند و برگ آن مانند برگ بارتنگ باشد و سیاه وی برگش شبیه به برگ خیار و تخمش مانند خسک دانه. (ناظم الاطباء). گیاهی است برگش شبیه به برگ بارتنگ و آن دو قسم است ’خربق ابیض’ و ’خربق اسود’. (منتهی الارب). قاتل الکلب. (یادداشت بخط مؤلف) :
وین عیش چو قند کودکی را
پیری چو کبست کرد و خربق.
ناصرخسرو.
دو نوع بود و منبت او در دریا روم بود. نبات او را شاخها بود بمقدار انگشت و بر جرم او گرهها بود و رنگ او سیاه بود که بسرخی مایل باشد و نوع دیگر را منبت زمین ختلان و بعضی از بلاد ماوراءالنهر و این نوع پوست درختی است و به آن سبب اطراف او مجوف بود و خربق را برومی آلئودن گویند و اودرباسیوس گوید: نام او برومی البورس است ومخلص در منقول آورده که او را سریانی الاّقونطیاون گویند و گفته است که دو نوع است نوعی از او آن است که چون گرگ از او بخورد بمیرد و نوع دیگر یوز را اهلاک کند و جالینوس آورده است که او را بسریانی خرکفوف گویند و بیونانی ابلینورس خوانند و همو گوید: ملابوادس اسم جنس است جمله انواع خربق را متناول باشد. و رازی گوید: سیاه او بکندش مشابهت دارد، بلکه از گندش سیاه تر بود و سفید او به بیخ کبر مشابه بود و از بیخ کبر سفیدتر بود و ابن ماسویه گوید: نیکوترین سفید او آن است که زود شکسته شود و کهنه نباشد و در طعم او حدتی باشد که زبان را بود. و ارکامائیس گوید: بهترین انواع او در علتهای مزمنه آن است که تازه بود و جرم او ضعیف نبود و خاکستری خام بود و چون شکسته شود گرد و غباری از او بیرون و طعم او نیز باشد، چنانچه اثر آن تا دیروقت باقی بماند. آذرباسیوس گوید: بهترین خربق آن است که جرم او غلیظ باشد، طعم او تیز بود. ارجایی گوید: صفت خربق سفید آن است که او چوب پارۀ مارها باشد با پوست درهم شکسته، چنانچه بچوب پوسیده مشابه بود و لون او سفید که بلون غبار ماند و گران سنگ بودو به بیخ نبات خطمی مشابه و سیاه چوب بارها باشد که لون او سیاه بود و جرم او تو بر تو از هم جدا بود وابن ماسویه گوید: نبات خربق را برگهای سبز بود مشابه برگ خیار و جرم او درشت تر وساق او کوتاه باشد و شکوفه او سفید بود و شکل او بشکل خرما مشابهت دارد و اورا میوه ای باشد بشکل دانۀ عصفر و نبات او را بیضهای باریک بود و منبت آن بیخها بیک موضع بود، چنانچه بیخ سیر و پیاز و منبت او زمین درشت بی آب بود هرچند روییدن او در زمین صلب تر بود، منفعت او بهتر بود و اگر نبات او نزدیک درخت انگور بود شراب آن مسهل بود و آنچه یاد کرده شد صفت خربق سیاه بود و خربق سفید آن است که نبات او به نبات لسان الحمل و نسلق دستی شبیه بود و رنگ او سرخ بود و ساق او را چهار انگشت بیش نبود و میان او تهی بود و بیخ او به اندازه پیاز خردتربود و مستدیر نبود و منبت او کوهها باشد و سر نبات او مسطح بود بحد اعتدال، رنگ او سفید بود و زود درهم شکسته شود و جرم او ضخیم و گوشت ناک بود و سرهای او تیز نباشد، و چون شکسته شود از میان او غباری بیرون آید و آنچه طعم او تیز نباشد منفعتی در وی نبود، خربق سیاه سودا را دفع کند و بهق و قوبا و کلف را نافع بود، وقی آورد و خوردن وی مخاطره بود و احتمال آن باشد که اختناق قلب آورد و نفس تنگ کند و ادرار حیض کندو جنین مرده و زنده را اخراج کند و هر دو خربق گرم و خشکند در دوم و مسهل اخلاط غلیظند و از خواص خربق سفید آن است که چون با ادویۀ مناسب در چشم کشند، چشم را روشن کند و دیگر خواص ایشانست که دیر کهنه شود وقوه ایشان زود باطل نشود، بدل خربق سیاه هم وزن اومازریون و ثلثان اوغاریقون و ابن ماسویه گوید: بدل او کندش است و یوحنابن سرافیون گوید: اطبای قدیم در دفع مالیخولیا استعمال خربق سیاه کردندی و مطبوخ او دادندی و کوفته او استعمال کردندی و چون خواستندی که قوت اسهال او کم شود در سحق او مبالغه کردندی، زیرا که چون جرم او نیک سحق نیابد، در معده دیرتر بماند وعمل او در قلع اخلاط بیش بود، لاجرم اسهال او قوی تر باشد و در بعضی معجونها ترکیب کردندی و اطبای زمان ازاستعمال او عدول کرده اند. بسبب مخاطره ای که در او است و در عوض سنگ لاجورد استعمال کنند. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). خربق برگش مانند درخت چنار است. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ)
خربق و دورس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ بِ)
آنجا که در آن آب صعود می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
دهی است از دهستان زیر کوه باشت بابویی بخش گچساران بهبهان. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه می باشد. ساکنان آن از طایفۀباشت بابوئی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام فارسی حرباء است. جوالیقی می گوید: ’خربا’ در فارسی بمعنی ’حافظالشمس’ عربی است. (از المعرب جوالیقی ص 118)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است که بدانجا عمرو بن جموع فرودآمد. (از معجم البلدان). این نام به صورت خربی ̍ در منتهی الارب آمده است
لغت نامه دهخدا
(خُ بِ)
خربز. خربزه رجوع به خربزه شود. حاکم و فرمانروای زنگ. سلطان زنگبار، مجازاً شب را گویند وبعربی لیل خوانند. (برهان قاطع). کنایه از شب است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب فرهنگ نظام گوید: شاه زنگ استعاره برای آفتاب است. و پیداست که در بیان این معنی نظر بمعنی دیگر زنگ که آفتاب باشد بوده است
لغت نامه دهخدا
(خُ بی ی)
حفاق بن ایمأ بن رخصه بن خربه غفاری خربی (فرزند ایماء). چون پدر از صحابیان بود. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
ایمأبن رخصه بن خربه غفاری خربی. از صحابیان بود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
پلخم از گیاهان آبگیر تالابه گیاهی است از تیره آلاله ها دارای برگهای دراز و ساقه کوتاه با گلهای پنج برگ و سرخ کمرنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک. طعم آن تلخ است و انواع بسیاردارد که مهمترین آنها دو نوع سیاه و سفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربط
تصویر خربط
بط بزرگ، غاز فربه و سمین
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره کدوییان که میوه اش درشت و شیرین و آبداراست. بوته آن کوتاه و ساقه هایش روی زمین میخوابد، میوه گیاه مزبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربت
تصویر خربت
سوراخ پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربط
تصویر خربط
((خَ بَ))
مرغابی بزرگ، ابله، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربت
تصویر خربت
((خَ بَ))
سوراخ پهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خربق
تصویر خربق
((خَ بَ))
گیاهی است از تیره آلاله ها، دارای برگ های دراز و ساقه کوتاه، با گل های پنج برگ و سرخ کم رنگ و بیخ دراز مانند پیاز و ریشه های باریک، طعم آن تلخ است و انواع بسیار دارد که مهمترین آن ها دو نوع سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی معین