جدول جو
جدول جو

معنی خامپاره - جستجوی لغت در جدول جو

خامپاره
(رَ / رِ)
دشنامی است و به دختری میدهند که پیش از بلوغ با وی مجامعت شده باشد. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهپاره
تصویر ماهپاره
(دخترانه)
دارای زیبایی ای چون زیبا یی ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
نوعی گلولۀ بزرگ توپ که با خمپاره انداز انداخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامواره
تصویر هامواره
همواره، همیشه، پیوسته، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک اره
تصویر خاک اره
ریزه های چوب حاصل از اره کردن چوب
فرهنگ فارسی عمید
(کِ / کْ اَ رْ رَ / رِ)
ریزه چوبهائی که پس ازاره کردن قطعه چوب بدست می آید. نشاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد). وشارّه
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
سمباده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه بی تجربه و بی وقوف است، چون: ای خامکار نابخردی تا چند؟، آنکه کارش ساخته نشود و ناتمام بماند، (آنندراج)، بی هنر، ناتجربه کار، (آنندراج)، کارناآزموده، بی وقوف، بی تجربه، (ناظم الاطباء)، نعت است مر کسی را که بی وقوف و بی تجربه باشد:
ز جوشیدن زنگی خامکار
بجوشید خون در دل شهریار،
نظامی (از آنندراج)،
نه چون من خامکاری که مستی کند
بخامه زدن خام دستی کند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
شهری است به فنلاند در مغرب ناحیۀ دریاچه ها واقع است. کارخانه های نخ ریسی و 87000 تن سکنه دارد و نام قدیمی آن ’تامرفورس’ بود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پارۀ کاه. قطعه ای از ساقۀ خشک و درهم شکستۀ گندم و تکۀ کاه:
کهربا را بگوی تا نبرد
چه کند کاهپارۀ مسکین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ، رَ /رِ)
لقمه. پاره. قطعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
نوعی گلولۀ تفنگ. قطعات سرب غیر منتظم بریده کوچکتر از گلوله و بزرگتر از ساچمه. گلولۀ تفنگ که چهار یک گلوله های عادی است. نوعی گلولۀ غیر مدور که از سرب میریزند و بیشتر در تفنگ های سرپر قدیم. بکار میرفت. نوعی ساچمۀ بزرگ. یک قسمت از چهار قسمت گلولۀ تفنگ. قسمی گلوله مخصوص تفنگ و توپ. گلوله را چون به چهار قسمت کنند هر قسمت آن چهارپاره است که بجای ساچمه در تفنگ بکار برند، نوعی رقص. (آنندراج) ، نام سازی که چهار وصل دارد. (آنندراج) ، وصلۀ کفش. (ناظم الاطباء). یک جفت زنگ رقاصی. (ناظم الاطباء) :
به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی.
، یک چهارم خشت و آجر که در بنایی مصطلح است. پاره های آجر
لغت نامه دهخدا
بی ربطی در کار و عمل، خام دستی، بی وقوفی، کودنی، (ناظم الاطباء)، عمل خامکار:
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنۀ بدگوی او در حلقم افغان نشکند،
خاقانی،
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینۀ من سوخت چشمش نم نکرد،
خاقانی،
لیکن از خامکاری پدرت
سایۀ چتر دور شد ز سرت،
نظامی،
بعشق اندر صبوری خامکاریست
بنای عاشقی بر بیقراریست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خمیازه و دهن درّه باشد. (برهان قاطع). رجوع به ’خامیازه’ و ’خمیازه’ شود:
کس از آن جمله شادمانه نگشت
به تب گرم و خامیازۀمن.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خامْ یَ / یِ)
میز. میز غذاخوری:
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زلّه ز خانپایۀ طه بینند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مأخوذ از تازی، آفتابه و ابریق. (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 291)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رِ)
قنباره. غنباره. چیزی است هاون مانند سرگشاده که کولی (کذا) مجوف در آن نهند و پر از آهن ریزه نمایند و بقلعه یا که شهر اندازند آن کولی بلند شود و بزمین رسد فرورود و بعد از لحظه برآید و بپاشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). قسمی توپ با لولۀ کوتاه که پیاده نظام حمل می کند و با آن اشیانۀ مسلسل حریف را از مقابل برمی دارد. (یادداشت بخط مؤلف) ، گلوله ای که در خمپاره بکار می رود، قسمی آتش بازی که چون گلوله به هوا شود و آنجا بترکد و بیشتر برنگهای مختلف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناحیه ایست در شمال شرقی سنگال سودان و مردم آن که بهمین نام شهرت دارنددارای نژاد خاص میباشند، رنگ آنان سیاه و موها مجعداست.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامکار
تصویر خامکار
بی تجربه، کار ناآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماره
تصویر خماره
میکده
فرهنگ لغت هوشیار
نشان، دیدارگاه، هنگام، شارسان، فرمانروایی کشور، فرماندهنده، چیره، برانگیزنده، فرمانروائی، امیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپاره
تصویر اپاره
فراخ و هموار منبسط و مسطح
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گلوله که بوسیله خمپاره انداز پرتاب شود، گلوله ای که جهت آتشبازی سازند و آن در هوا منفجر گردد و بچند رنگ در آید
فرهنگ لغت هوشیار
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامواره
تصویر هامواره
برابر، یکسان، پیوسته، همیشه
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی توپ با لوله کوتاه که پیاده نظام حمل میکند و با آن آشیانه مسلسل حریف مقابل را بر می دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
((خُ رِ))
نوعی گلوله که به وسیله خمپاره انداز پرتاب شود، گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهپاره
تصویر ماهپاره
((رِ))
زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماره
تصویر اماره
((اِ رِ))
نشان، نشانه، علامت، جمع امارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماره
تصویر اماره
((اَ مّ رِ))
بسیار امر کننده، گمراه کننده، خواهش های شیطانی
فرهنگ فارسی معین
گلوله نامنظم، پاره آجر، پاره خشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلوله بزرگ، گلوله توپ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکانی که برگ و ساقه گیاه اقطی و سرخس را جهت آماده سازی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی