جدول جو
جدول جو

معنی خامیازه

خامیازه(زَ / زِ)
خمیازه و دهن درّه باشد. (برهان قاطع). رجوع به ’خامیازه’ و ’خمیازه’ شود:
کس از آن جمله شادمانه نگشت
به تب گرم و خامیازۀمن.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

واژه‌های مرتبط با خامیازه

خامیازه

خامیازه
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار

خامیاز

خامیاز
حالتی که بسبب خستگی ناتمام ماندن خواب بیخوابی و کسالت در شخصیت ایجاد شود بطوریکه دهان گشاده دستها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار

خمیازه

خمیازه
حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصله کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
خمیازه
فرهنگ فارسی معین

خامیاز

خامیاز
خمیازه، برای مِثال آن چنان کز عطسه و از خامیاز / این دهان گردد به ناخواه تو باز (مولوی - ۶۴۹)
خامیاز
فرهنگ فارسی عمید

خمیازه

خمیازه
دَم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
خمیازه
فرهنگ فارسی عمید

خامیاز

خامیاز
خمیازه و دهان دره را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، دهان از هم باز شود از کاهلی یا از غلبۀ خواب، آسا، باسک، پاسک، فاژ، فاژه، شوباء، (شرفنامۀ منیری) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس)، افزاء، فنجا، (ناظم الاطباء)، تَثاؤُب، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ثَاءَب، (منتهی الارب)، خامیازه:
این نمیدانم ولی هستی ّ من
می گشاید بی مراد من دهن
آن چنان کز عطسه و از خامیاز
این دهن گردد بناگاه تو باز،
مولوی (از جهانگیری)،
رجوع به ’خامیازه’ و ’خمیازه’ شود
لغت نامه دهخدا

خمیازه

خمیازه
فاژه. دهن دره. دهان دره. باسک. پاسک. آسا. تثاوب. خمیاز. بازشدن تشنجی و طبیعی دهان بطوری مخصوص با غلبه خواب یا ماندگی، بیاستو. آسا. فنجا. ثوباء. هاک. خامیاز. (یادداشت بخط مؤلف) :
وداع غنچه دل را نیست جز تعلیم مخموری
گرفت از رفتن دل ساغر خمیازه آغوشم.
میرزا بیدل (از آنندراج).
ای در غم خال تو دو عالم هندو
صحراگرد خیال چشمت آهو
مخمور گرفتاری گیسوی ترا
خمیازه دهد چو شانه از هر بن مو.
میرزا بیدل (از آنندراج).
آغوش ز خمیازۀ زخم تو ببندم
گر بخیه خورد چاک دل از موی میانت.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
چند از حسرت دیدار تو خمیازه کشم
دیده ای کو که بروی تو نظر تازه کنم.
علی خراسانی (از آنندراج).
زند فریاد ناوک در هوای شصت صاف او
کمان خمیازۀ حسرت کشد بر زور بازویش.
معز فطرات (از آنندراج).
زاهد بیا بباغ اگر می نمیکشی
خمیازه ای بر آب و علف میتوان کشید.
اشرف (از آنندراج).
شیشه های فلک از باده تهی گردیده ست
کنم ازجرعۀ خورد چارۀ خمیازۀ صبح.
ظهوری (از آنندراج).
قربانیان مسلخ شوق شهادتیم
خمیازه بر توجه قصاب می کشم.
طالب آملی (از آنندراج).
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش
نمک میریزد و خمیازه بر خمیازه میریزد.
طالب آملی (از آنندراج).
گل خمیازۀما رنگین است
چشم بر لاله عذاری داریم.
صائب (از آنندراج).
مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی
صد خم می داری و حسرت بمینا می کشی.
صائب (ازآنندراج).
چون گل از خمیازۀ آغوش میریزد بهم
هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند.
صائب (از آنندراج).
خمیازۀ گل وقت سحر بی سببی نیست
غفلت نکنم در خم آن طرف کلاه است.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
خمیازه خمیازه آرد:
مگو پوچ تا نشنوی حرف پوچ
که خمیازه خمیازه می آورد.
صائب
لغت نامه دهخدا