جدول جو
جدول جو

معنی حیسمان - جستجوی لغت در جدول جو

حیسمان
(حَ سُ)
مرد سطبر گندم گون. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسمان
تصویر ارسمان
(پسرانه)
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرمان
تصویر شیرمان
مانند شیر، کنایه از دلیر، پردل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرمان
تصویر سیرمان
یاقوت سرخ، حریر منقش، بهرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده، طفیلی، برای مثال دل دستگاه توست به دست جهان مده / کاین گنج خانه را ندهد کس به ایرمان (خاقانی - ۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیسبان
تصویر سیسبان
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و تخم هایی به رنگ زرد یا سیاه که در طب قدیم برای تقویت معده و معالجۀ اسهال به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
ابن طغاه بن نوشروان بن بهرام چوبین است. مستوفی گوید: وی پدر سامان خدا میباشد که او پدر خاندان سامانیان بوده است. ولیکن گردیزی این نام را حامتان (خامتا) بن نوش بن طمغاسب بنی شاول بن بهرام چوبین نوشته است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 386)
لغت نامه دهخدا
دریانورد هلندی که بسال 1603 میلادی در ’لوت ژگاس’ متولد شد و تاسمانی و زلند جدید را به سال 1642 میلادی کشف کرد و در سال 1659 درگذشت، جزیره تاسمانی ابتداء بنام عموی تاسمان ’وان دیمن’ نامیده شد ولی بعدها بنام کاشف آن موسوم گردید، رجوع به ’تاسمانی’ و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه با 626 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
رشته و رسن، (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء)، رشته، مرکب است از ریس و مان که کلمه نسبت است و رسمان مخفف آن است، (از آنندراج)، رسن، نخ تابیده از چند نخ، (یادداشت مؤلف)، در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) :
شباهنگ گردید بر آسمان
گسسته ثریا سر ریسمان،
فردوسی،
شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان دراز،
فردوسی،
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سداب،
ناصرخسرو،
بافتن ریسمان نه معجزه باشد
معجز داود بین که آهن باف است،
خاقانی،
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
برنتیجۀ سنگ وموم و ریسمان افشانده اند،
خاقانی،
به صد غم ریسمان جان گسسته ست
غمی را پنبه چون نتوان نهادن،
خاقانی،
من آزموده ام این رنج و دیده این سختی
ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار،
سعدی،
به طراری زلفم از ره مرو
بدین ریسمان باز در چه مرو،
خواجو (از امثال و حکم)،
هست عیان تا چه سواری کند
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان،
مکتبی شیرازی،
لیک با او شمع صحبت درنمی گیرد از آنک
من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان،
اوحدی سبزواری (از امثال و حکم)،
- آسمان را از ریسمان نشناختن، بسیار گول و نادان بودن، ناآشنا به امور و علوم بودن:
وانکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت،
نظامی،
- آسمان و ریسمان، کنایه است از سخن دراز و بیهوده و نامربوط،
- ریسمان بودن آسمان در چشم، کنایه از عدم تمیز است، (آنندراج) :
ملک از مستی آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود،
نظامی (از آنندراج)،
- ریسمان پاره کردن، کنایه از شفا یافتن از بیماری سخت، (از آنندراج)، از بیماری و مهلکۀ شدید خلاص یافتن، (مجموعۀ مترادفات ص 30)،
-، ناگهان به خشم آمدن و بر کسی تاختن،
- ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی، کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن، (از آنندراج)، خراب کردن شخصی را، (مجموعۀ مترادفات ص 139) :
چرخی که عجوز دهر می گرداند
ازبهر من و تو ریسمان می تابد،
امام قلی بختیاری (از آنندراج)،
- ریسمان خوردن، کنایه از کوتاه کردن، لیکن محاوره نیست، (آنندراج) :
دل صاف در بند دنیا نباشد
بتدریج گوهر خورد ریسمان را،
صائب (از آنندراج)،
- ریسمان دادن، کنایه از تعریف بیجا و غیرواقع کردن برای خجالت دادن به کسی، (آنندراج) :
همچو کاغذ باد هرکس را هوایی درسر است
ازبرای سیر مردم ریسمانش می دهند،
مخلص کاشی (از آنندراج)،
- ریسمان دراز کردن، کنایه از فرصت و مهلت دادن، (آنندراج) :
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز،
سعدی (از آنندراج)،
- ریسمان در دهان یا دهن افکندن، ظاهراً کنایه از تمکین و خاموشی گزیدن:
گه با چهار پیر زبان کرده در دهن
گه با دو طفل در دهن افکنده ریسمان،
خاقانی،
- ریسمان دفتر، ریسمانی که جلد دفتر بدان بندند و آن را در عرف هند ’دوری’ خوانند، (آنندراج) :
هنروری که ز خود بر حساب می باشد
کمند وحدت او ریسمان دفتر اوست،
محسن تأثیر (از آنندراج)،
- ریسمان دیگران پنبه ساختن، محنت برای دیگران کشیدن و خود به کام نرسیدن، میرزا محمد قزوینی در نثر خود نوشته، (آنندراج)،
- امثال:
به ریسمان پوسیدۀ کسی در چاه شدن، (امثال و حکم دهخدا) :
ریسمانیست سست صورت جاه
تو بدین ریسمان مرو در چاه،
؟ (از امثال و حکم دهخدا)،
ریسمان دیگر پنبه مساز، (امثال و حکم دهخدا)،
ریسمان سوخت و کجی اش بیرون نرفت، (از آنندراج) (امثال و حکم دهخدا)،
مارگزیده از ریسمان الیجه، از ریسمان دورنگ، یا از ریسمان سیاه و سفید می ترسد، (امثال و حکم دهخدا)،
مویی به ریسمانی مدد است، (امثال و حکم دهخدا)،
، هر چیز رشته شده، (ناظم الاطباء)، تار باریک که از پنبه و غیره می ریسند، (غیاث اللغات)، نخ از پنبه یا پشم، (یادداشت مؤلف) :
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان،
سوزنی،
هرچند رستم است درآید ز سهم تو
دشمن به چشم سوزن چون تار ریسمان،
خسروی،
ریسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه
دیده را دوختن لعل قبا فرمایم،
خاقانی،
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم،
خاقانی،
ورز رنج تن بود وز درد سوک
ریسمان بگسست و هم بشکست دوک،
مولوی (از امثال و حکم)،
یک نگاهم بر سر مژگان تهی از اشک نیست
از گهر خالی نباشد ریسمان سوزنم،
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج)،
کای که وقتی پنبه بودی در کتو
وقت دیگر ریسمان بودی و تار،
نظام قاری،
در پس چرخه زن پیر جهان تا بنشست
ریسمان سخن بکر در این طرز که رشت،
نظام قاری،
ز گوش پنبه برون آر ای کتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور،
نظام قاری،
- امثال:
هم ریسمان گسست هم دوک نشست، دیگر ترمیم و دریافت ممکن نباشد، (امثال و حکم دهخدا)،
، طناب، (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
چاه را سر فروگرفت الحق
دلو را ریسمان گسست آخر،
خاقانی،
بدان قرابۀ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را،
خاقانی،
حلق بداندیش را وقت طناب است از آنک
گردن قرابه را هست نکو ریسمان،
خاقانی،
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان بر پاچه حاجت مرغ دست آموز را،
سعدی،
- ریسمان کشتی، طناب سه چهارلایی که به آن کشتی را می کشند، (ناظم الاطباء)،
- ریسمان گسل، که ریسمان پاره کند، که طناب و بند بگسلد:
یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من
مهمیز کله تیز مطلا از آن تو،
وحشی بافقی،
، گناه، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
استوار داشتن امین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
نخ تابیده از چند نخ مانند طناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیسمان
تصویر ژیسمان
فرانسوی بستر زبانزد زمین شناسی، توده کانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرمان
تصویر سیرمان
یاقوت سرخ، حریر منقش و ملون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیسبان
تصویر سیسبان
تخم گیاه پنج انگشت است که آن را حب الفقد نیز نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیذوان
تصویر حیذوان
کبوتر کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایسمامن
تصویر ایسمامن
سنبل الطیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسامان
تصویر بیسامان
بی ترتیب بی نظم، بی برگ بی توشه، بیخانمان، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفسمان
تصویر آفسمان
فرانسوی نشست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگمان
تصویر بیگمان
آنکه شک ندارد کسی که سوء ظن ندارد، بدون شک یقینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
رشته، طناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
((اِ تِ))
استوار داشتن، امین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریدمان
تصویر ریدمان
((دِ))
ریدن، مدفوع، انجام کاری یا گفتن چیزی از روی ناشی گری که باعث خرابی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیگمان
تصویر بیگمان
مسلم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
وخشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفسمان
تصویر آفسمان
نشست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریسمان
تصویر ریسمان
طناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدمان
تصویر دیدمان
تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریسمان درخواب، سفر است و بعضی از معبران گویند: کار مردی است که با زنان اختلاط دارد. اگر بیند که از پشم ریسمان همی رشت چنانکه ریسند، دلیل است که به سفر رود و از آن سفر خیر بدو رسد. اگر بیند که از پنبه یا قز یا کتان ریسمان همی رشت، دلیل که کاری حلال کند، لکن مردان را نیکو باشد. اگر بیند که ریسمان به جولاه برد تا جامه بافد، دلیل است که در بین کاری بود. محمد بن سیرین
ریسمان در خواب بر چهار وجه است. اول: سفر. دوم: کارمزد. سوم: عمر داز. چهارم: منفعت بسیار.
اگر زنی بیند که ریسمان از پشم یا از موی همی رشت، دلیل که او را از سفر غایبی بازآید. اگر به وقت رشتن رسومان او گسسته شد، دلیل که غایبش در سفر بماند. اگر بیند ریسمان بسیار داشت، دلیل است عمرش دراز بود و بر قدر درازی و کوتاهی ریسمان او را خیر و منفعت رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب