جدول جو
جدول جو

معنی سیسبان

سیسبان
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و تخم هایی به رنگ زرد یا سیاه که در طب قدیم برای تقویت معده و معالجۀ اسهال به کار می رفته
تصویری از سیسبان
تصویر سیسبان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سیسبان

سیسبان

سیسبان
تخم گیاه پنج انگشت است و آنرا به عربی حب الفقد خوانند. (برهان) (آنندراج) ، آزاد درخت. (مهذب الاسماء). اسم درختی است بستانی و بری میباشد بقدر دوذرع یا چهار ذرع بحسب اماکن... (از تحفۀ حکیم مؤمن). نام درختی. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک شود
لغت نامه دهخدا

سیمبان

سیمبان
آن که مامور نگاهبانی سیم های برق تلگراف یا تلفن است
سیمبان
فرهنگ لغت هوشیار

سیمبان

سیمبان
کسی که مامور نگاهبانی سیم های برق یا تلگراف یا تلفن است
سیمبان
فرهنگ فارسی عمید

سیمبان

سیمبان
آنکه مأمور نگهبانی سیمهای برق، تلگراف یا تلفن است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

سیسگان

سیسگان
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، دارای 117 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، گردو و آلو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

سیستان

سیستان
سگستان. سجستان. سگزستان. (معرب از: سگ، سک، سکه (قوم) + ستان، پسوند مکان) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت، اسکیث، سیت) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 قبل از میلاد) واردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) بطرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند از این زمان زرنگ به نام آنان سکستان خوانده شده. سیستان سرزمینی است که در دنبالۀ کوههای افغانستان قرار گرفته و آن از اراضی شن زاری است که سیلابهای نواحی مجاور در گودالهایش جمع شده و دریاچه ها و باتلاقهای هامون و گودرزه را تشکیل داده است. در خاک سیستان رود هیرمند (هیلمند) جاری است که از کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد و وارد خاک ایران میشود. وسعت سیستان 4412 کیلومتر مربع است که از این مقدار حدود 3000 کیلومتر مربع دایر و بقیه باتلاقی است. محصولات سیستان گندم، جو، پنبه و تنباکو بمقدارکم کاشته میشود. مرکز سیستان شهر زابل است. سیستان یکی از انبارهای گندم ایران بود، ولی اخیراً بر اثر سدی که بر رود هیرمند در خاک افغانستان بسته اند آب آن کم شده و سطح کشت در سیستان بسیار تقلیل یافته. رجوع به زابل شود. (فرهنگ فارسی معین). ناحیتی است [بحدود خراسان قصبۀ او را زرنگ خوانند. شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید واندر وی رودها است و اندر خانه های وی آب روان است وشهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره ای داردو او را سیزده در است و گرمسیر است. و آنجا برف نبود و ایشان را آسیاها است بر باد ساخته و از آنجا جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوها بر کردار جهرمی و خرمای خشک. (حدود العالم) : بهرام را از بهر آن سگانشاه گفتندی که بعهد پدرش والی سیستان او بود و سیستان را اصل سگستان است و از این به تازی سجستان نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 65- 66).
بیاراسته سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بد و زرش خشت.
فردوسی.
بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان
سیستان را بهمن آسا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
ز آتشین تیغی که خاکستر کنددیو سپید
شعله ور شیر سیاه سیستان افشانده اند.
خاقانی.
شنیدم که دزدی درآمد ز دشت
بدروازۀ سیستان برگذشت.
سعدی.
رجوع به آنندراج، جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان، نزهه القلوب و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا

قیسبان

قیسبان
ذکر قیسبان، نرۀ سخت و درشت و سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

نیسبان

نیسبان
راه راست و روشن. نیسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نیسب شود
لغت نامه دهخدا