- حَاضِر
- همه جا حاضر، حاضر
معنی حَاضِر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عرضی، گذرا
یادآور، به یاد داشته باشید
استبدادی، ناعادلانه
شایسته، ناسپاس
سوت زدن، خس خس سینه
ظاهری، آشکار، قابل مشاهده، ظاهر
حادثه، تصادف
بافته شده
پروازان، پرنده
بیدار، مراقب
بدبین، طعنه آمیز، طنزآمیز، تمسخرآمیز، طعن آمیز، طنز نویس، توهین آمیز، تحقیرآمیز، مسخره آمیز
افسونگر، جادوگر، جذّاب، شعبده باز
سپاسگزار، متشکّرم
مطیع، موضوع، تسلیم شده
زیرک، زبردست
متحیّر، گیج شده، پریشان
حاکم، فرماندار
دارنده
آشفته، یک گدا
کینه توز، بداخلاق
باردار، حامله
تلخ، ترش، زهرآگین، اسیدی
خواب دیدن، رؤیاپرداز، رویاپرداز
برهنه پا، پابرهنه
سرایدار، یک نگهبان، نگهبان، نگهبان ساختمان
پر جنب و جوش، کامل، پر حادثه
حفاظت گر، حافظ
قطعی، حیاتی
قاطع، محکم، مصمّم
سوزاننده، گنجه، سوزان، مشعل
مشتاق