جدول جو
جدول جو

معنی حندوقه - جستجوی لغت در جدول جو

حندوقه(حُ قَ)
حندیقه، حدقه. و نون زاید است. (اقرب الموارد). سیاهی چشم و حدقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندوهه
تصویر اندوهه
یاد اندوه های گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود شده، کاهگل مالی شده، آب زرداده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صندوقه
تصویر صندوقه
نوعی دیوار که آجرها را در آن ایستاده مانند دیوارۀ صندوق، قرار دهند، به طوری که میان هر دو آجر به پهنای یک آجر خالی باشد
صندوقۀ سینه: در علم زیست شناسی کنایه از قفسۀ سینه، قسمت بالای ستون فقرات، دنده ها و استخوان جناغی که قلب و ریه ها در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدوقه
تصویر مصدوقه
صدق، راستی، مصداق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندوره
تصویر کندوره
سفرۀ چرمی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صندوقچه
تصویر صندوقچه
صندوق کوچک
صندوقچۀ سر: کنایه از آنکه راز کسی را می داند ولی آن را نگه می دارد و فاش نمی کند، رازدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمدونه
تصویر حمدونه
میمون، پستانداری پشمالو و شبیه انسان با دست های بلند که معمولاً روی درختان زندگی می کند، بوزینه، چز
فرهنگ فارسی عمید
(حِ قَ)
حندوقه. حدقه است و نون آن زاید است. (اقرب الموارد). سیاهی چشم و حدقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / حِ دَ رَ)
سیاهی دیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). سیاهی دیده و حدقه. سیاهی چشم. (مهذب الاسماء). ج، حنادیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ)
ریگ تودۀ دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ریگ تودۀ خرد. (ناظم الاطباء). ج، حنادج (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، حنادیج
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ / قِ)
دیوار از دو آجر یا دو خشت که میان آن دو به پهنای آجر یا خشت تهی باشد، دیوار از خشت یا آجر یک لا که میان دو بام یا دو حائط کشند
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندوزه
تصویر اندوزه
اندوه غم
فرهنگ لغت هوشیار
مصدوقه در فارسی مونث مصدوق: راست در آمده، راستگوی، گواه راست مونث مصدوق، صدق راستی و، مصداق: و در شان گرجیان غافل که جز گران خوابی از بخت بهره ای نداشتند مصدوقه کریمه افامن اهل القری ان یاتیهم باسنا بیاتا بظهور پیوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندوشه
تصویر هندوشه
پادشاه هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطوقه
تصویر منطوقه
منطوقه در فارسی مونث منطوق: گفتار سخن مونث منطوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوسه
تصویر مندوسه
سوسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
اندود کرده انداییده، مطلا و مفضض شده، تدهین شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوله
تصویر مندوله
لاتینی تازی گشته خار بال سیمین از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که در سر سفره و میز بروی زانو گسترند تا چیزی از خوردنی بر دامن یا زمین نریزد سفره چرمین، سفره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندوله
تصویر گندوله
گندور، سبدی که در آن حبوب و غله نگه دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندوقه
تصویر صندوقه
کارسانه آنچه به شکل صندوق باشد، یا صندوق سینه. قفسه سینه
فرهنگ لغت هوشیار
کندو کندوک: گوید (حکیم) که خلا نزد خرد هست محال کندوله من چیست ز گندم خالی. (ابن یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنجوقه
تصویر قنجوقه
ترکی آویزند ترگون فتراک سموت
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ایست که طفل نوزاد را بواسطه آن پوشانند تا بدن نازک و لطیف او را محافظت نماید، ته تفنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندوقچه
تصویر صندوقچه
تبوک گنجک صندوق کوچک جعبه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندوقی
تصویر بندوقی
تفنگدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حندقوقی
تصویر حندقوقی
شبدر آرامی تازی شده شبدر دیو اسپست دیو پااز گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمدونه
تصویر حمدونه
از نام های تازی، چز کپی میمون بوزینه میمون، جمع حمدونگان
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا. پارچه ای که بر روی سفره و زانو اندازند تا سفره و زانو آلوده نگردد دستار خوان پیش انداز: بر این سفره آسمان نگر بقرصها ستارگان و کاکی ماه در میانه بر کندوری شعر هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندوزه
تصویر اندوزه
((اَ زِ))
اندوه، غم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندوده
تصویر اندوده
((اَ دِ))
مالیده شده، آغشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمدونه
تصویر حمدونه
((حَ نِ))
بوزینه، میمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوله
تصویر کندوله
((کُ لَ یا لِ))
خانه زنبور عسل، ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند، کندو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندوره
تصویر کندوره
((کَ رَ یا رِ))
سفره، سفره چرمین، پیش بند، کندوری
فرهنگ فارسی معین