اندوده اندوده اندودکرده شده. (ناظم الاطباء). اندودکرده. انداییده. (فرهنگ فارسی معین). - اندوده آستین، یعنی آستین برزده و ورمالیده. (شرفنامۀ منیری). - اندوده پوست، آنچه پوستش را اندوده باشند: چو خرما بشیرینی اندوده پوست چو بازش کنی استخوانی دروست. (بوستان). لغت نامه دهخدا
اندودن اندودن پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی، اندود کردن، برای مِثال چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸) فرهنگ فارسی عمید