نعت فاعلی از حفی و حفوه. برهنه پای، سوده پای. (منتهی الارب) ، نعت فاعلی از حفایه و تحفایه. مبالغه کننده در مهربانی و نوازش و ظاهرکننده فرحت و سرور و بسیار پرسنده از حال کسی. (منتهی الارب) (تاج العروس)
نعت فاعلی از حفی و حِفوه. برهنه پای، سوده پای. (منتهی الارب) ، نعت فاعلی از حِفایه و تِحْفایه. مبالغه کننده در مهربانی و نوازش و ظاهرکننده فرحت و سرور و بسیار پرسنده از حال کسی. (منتهی الارب) (تاج العروس)
دیهی است میان بالس و حلب و دیر حافر بدانجاست. راعی گوید: أ من آل وسنی آخراللیل زائر و وادی العویر دوننا والسواخر تخطت الینا رکن هیف و حافر طروقاً و انی منک هیف و حافر. و همه این نامها مواضعی نزدیک به شام میباشد. (معجم البلدان)
دیهی است میان بالس و حلب و دیر حافر بدانجاست. راعی گوید: أَ من آل وسنی آخراللیل زائر و وادی العویر دوننا والسواخر تخطت الینا رکن هیف و حافر طروقاً و انی منک هیف و حافر. و همه این نامها مواضعی نزدیک به شام میباشد. (معجم البلدان)
کنار چیزی. کنارۀ رود. ج، حافات. (مهذب الاسماء) ، حاجت، سختی. شدّت، گاو خرمن کوبی که بر کناره باشد و نسبت به گاوان همراه خود زیاده تر گردش دارد. (منتهی الارب)
کنار چیزی. کنارۀ رود. ج، حافات. (مهذب الاسماء) ، حاجت، سختی. شدّت، گاو خرمن کوبی که بر کناره باشد و نسبت به گاوان همراه خود زیاده تر گردش دارد. (منتهی الارب)
نعت فاعلی از حفی ً و حفوهً، برهنه پای، (منتهی الارب)، پابرهنه، (منتهی الارب) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد، (جهانگشای جوینی)، آن یکی تا کعبه حافی میرود وآن یکی تا مسجد از خود می شود، مولوی، ، سوده پای، (منتهی الارب)، سوده سپل، سوده سم، (منتهی الارب)، ج، حافون، حافات، (مهذب الاسماء)، حفاه، (منتهی الارب) (غیاث اللغات)، قاضی، (منتهی الارب)، داور
نعت فاعلی از حَفی ً و حِفْوهً، برهنه پای، (منتهی الارب)، پابرهنه، (منتهی الارب) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد، (جهانگشای جوینی)، آن یکی تا کعبه حافی میرود وآن یکی تا مسجد از خود می شود، مولوی، ، سوده پای، (منتهی الارب)، سوده سپل، سوده سُم، (منتهی الارب)، ج، حافون، حافات، (مهذب الاسماء)، حفاه، (منتهی الارب) (غیاث اللغات)، قاضی، (منتهی الارب)، داور
قوه حافظه، مقابل قوه ذاکره، نیروئی است که جای آن تجویف اخیر دماغ است و کار آن نگاهداری چیزهائی است که نیروی واهمه آنرا درک کند از امور جزئیه، پس حافظه خزانه وهم است مانند خیال برای حس مشترک
قوه حافظه، مقابل قوه ذاکره، نیروئی است که جای آن تجویف اخیر دماغ است و کار آن نگاهداری چیزهائی است که نیروی واهمه آنرا درک کند از امور جزئیه، پس حافظه خزانه وهم است مانند خیال برای حس مشترک