معنی حافد - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با حافد
حافد
- حافد
- نوه نبیره، پیشیار، نگارگر فرزند زاده نبیره نوه، خدمتکار مدد کار خادم، جمع حفده
فرهنگ لغت هوشیار
حافد
- حافد
- نعت فاعلی از حفد و حفود و حفدان، نواسۀ پسرینه. (مهذب الاسماء). نژاد پسرینه. نواده. نبیره. فرزندزاده. (غیاث از کنز). دخترزاده، داماد. (غیاث) (کنزاللغات) ، پدرزن، برادرزن، یار. یاریگر. دوست. (غیاث) (کنزاللغات) ، خدمتکار. (غیاث). در خدمت شتابنده. نیکوخدمت. ج، احفاد، حفده، حوافد
لغت نامه دهخدا
حافد
- حافد
- یکی از قلاع صنعاء یمن، از حازۀ بنی شهاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حافظ
- حافظ
- نگهبان، آنکه تمام یا بخشی از قرآن را از حفظ کرده است، لقب شاعر بزرگ قرن هشتم، خواجه شمس الدین محمد شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی