جدول جو
جدول جو

معنی حارض - جستجوی لغت در جدول جو

حارض
(رِ)
نعت فاعلی از حرض و حروض و حراضه. تباه، مرد بیمار برجامانده مشرف بر مرگ، مرد گداخته جسم، آنکه اندوه و بیماری وی دراز باشد، آنکه ناکس و فرومایه باشد
لغت نامه دهخدا
حارض
مردنی، فرومایه
تصویری از حارض
تصویر حارض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حارث
تصویر حارث
(پسرانه)
کشاورز، نام چند شخصیت تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامض
تصویر حامض
ترش مزه، ترش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارض
تصویر عارض
عرض کننده، عریضه دهنده، شاکی
رویداد، پیشامد، حادثه، در فلسفه ویژگی آنچه پیدا می شود و می گذرد و ثابت نیست
فرمانده لشکر
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیباچه، محیّا، چهر، گردماه، رخساره، وجنات، دیمه، لچ، عذار، دیباجه، خدّ، دیمر، رخسار، چیچک، سج، غرّه
عارض شدن: روی دادن، رخ دادن، به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخوهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حائض
تصویر حائض
زنی که در حالت حیض، عادت و بی نمازی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حارس
تصویر حارس
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاره
تصویر حاره
گرم، گرمسیری مثلاً بلاد حاره، در طب قدیم دارای خاصیت گرم مثلاً ادویۀ حاره
فرهنگ فارسی عمید
(رِضَ)
تأنیث حارض، زن بیمار برجای مانده و مشرف بر مرگ، گداخته جسم
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارض
تصویر تارض
درنگیدن، به زمین چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارض
تصویر قارض
خاینده جونده خاینده و جاونده مانند موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارض
تصویر فارض
ستبر، دانا، پندارنده، کهن، گاو کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارض
تصویر غارض
دراز بینی، آغاز روز
فرهنگ لغت هوشیار
رخ رخساره، پهنی گردن، لشکر شمار سالار سپاه، ابر سایه دار ابر بارنده، دیواره دیواره و آسمانه کجاوه، پرده، کوه، نالشگر داد خواه، تاوریده زبانزد فرزانی فتاده، پیشامد عرض کننده، عرض دهنده لشکر سالار سپاه، تظلم کننده شکایت کننده شاکی متظلم جمع عارضین، آن چه برای شخص پیش آید حادثه اتفاق عارضه، صفحه صورت رخساره، صورت چهره، ابر که سایه افکند، محمول خارج از ذات چیزی را عارض بر آن گویند و آن اعم از عرض است زیرا شامل صورت هم میشود و صورت جوهر است زیرا عارض بر هیولی می شود. یا عارض وجود. آن چه در ظرف وجود عارض شود که وجود معروض را مدخلیت در عروض عارض باشد، یا عارض ماهیت. آن چه منشا عروض ذات باشد و یا ماهیت باشد مانند عروض وجود بر ماهیت، کشف نور ایمان و فتح ابواب عرفان و رفع حجب از جمال حقیقت و عیان و هر چه در فتح و فتوح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارس
تصویر حارس
نگهدارنده، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابض
تصویر حابض
زفت خشکدست
فرهنگ لغت هوشیار
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراض
تصویر حراض
اشنان فروش، آهک پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارب
تصویر حارب
جنگجوی جنگی جنگنده رزم کننده، جمع حاربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامض
تصویر حامض
ترشمزه، ترشیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارج
تصویر حارج
مرد گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارث
تصویر حارث
کشاورز، برزگر، شخم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
شاهد، حضور دارنده، باشنده، مقابل غائب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائض
تصویر حائض
زن ناپاک، زن بی نماز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایض
تصویر حایض
جمع حیض و حوایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامض
تصویر حامض
((مِ))
ترش، ترش مزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
((ض))
آماده، مستعد، موجود، کسی که در حضور است، مقابل غایب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاره
تصویر حاره
((رِّ))
گرم، سوزان، حار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حارس
تصویر حارس
((رِ))
پاسدار، پاسبان، جمع حراس، احراس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حارث
تصویر حارث
((رِ))
برزگر، کشاورز، جمع حراث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حارب
تصویر حارب
((رِ))
جنگنده، رزم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارض
تصویر عارض
((رِ))
عرض کننده، سالار، لشکر و سپاه، شکایت کننده، شاکی، چهره، رخسار، پیشامد، حادثه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارض
تصویر قارض
((رِ))
خاینده و جاونده مانند موش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حایض
تصویر حایض
((یِ))
زنی که در حالت حیض است، بی نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
آماده، باشنده، پیدا
فرهنگ واژه فارسی سره