جدول جو
جدول جو

معنی حاجلات - جستجوی لغت در جدول جو

حاجلات(جِ)
شتران پی کرده که در رفتن به یک پای برجهند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاجرات
تصویر زاجرات
ملائکۀ موکل بر ابر و باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاجات
تصویر حاجات
حاجت ها، نیازمندی ها، نیازها، آرزوها، امیدها، جمع واژۀ حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حادثات
تصویر حادثات
حادثه، برای مثال بمان ز آتش غوغای حادثات مصون / چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم (انوری - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
طغیان، از حد خود گذشتن، از اندازه تجاوز کردن، بالا آمدن آب دریا یا رودخانه، گردنکشی، گستاخی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
جمع واژۀ حامله
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حواله. رجوع به حواله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ)
در تداول، جمع واژۀ حواله. رجوع به حواله شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حمول. رجوع به حمول شود، جمع واژۀ حموله: از مختلفات سلاح ها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و مراکب و حمولات از براذین و جمال تعیین کنند. (جهانگشای جوینی). و از گله ها و رمه ها مراکب و حمولات گزیده بکشیدند. (جهانگشای جوینی). رجوع به حموله شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ایل باجلان، طایفه ای از ایلات کرد ایران که 150 خانوارند و در قورقو و جگرلوی زهاب سکونت دارند و مذهب آنان تسنن است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 60). و رجوع بهمان کتاب ص 112 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
حرملیات. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حالت: لی مع اﷲ حالات لایسعنی فیها ملک مقرب و لا نبی مرسل،
- حالات الدهر، گردشهای روزگار
لغت نامه دهخدا
ج حاجت.
- قاضی الحاجات، برآورندۀ نیازها. یکی از اسماء صفات باری عزاسمه ’: گفت (دمنه بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبلۀ حاجات و مقصد امید ساخته’
لغت نامه دهخدا
تصویری از غافلات
تصویر غافلات
جمع غافل، فرناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجات
تصویر حاجات
جمع حاجت نیازها خواهشها دربایستها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حالت، جاوران جاورها، چگونگی ها جمع حالت. کیفیات چگونگیها اوضاع، وقایع حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجبات
تصویر واجبات
چیزهائی که بجا آوردن آنها واجب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایلات
تصویر قایلات
جمع قایله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائلات
تصویر قائلات
جمع قائله، سخنگویان نیمروزان خوابهای نیمروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
زهاب در فرهنگ معین این واژه رمن فاضله آمده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عاقله، زنان آرایشگر پردازندگان خونبها مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجلاً
تصویر عاجلاً
شتاب، سرعت، به تندی، زود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاملات
تصویر تاملات
جمع تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالجات
تصویر حوالجات
جمع حواله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادثات
تصویر حادثات
جمع حادث، نو شدگان رخ بستگان، رخداد ها جمع حادثه پیش آمدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجدات
تصویر ساجدات
جمع ساجده، نگونیگران مونث ساجد سجده کننده جمع ساجدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجالات
تصویر رجالات
جمع رجل، مردان پیادگان جمع رجل مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجلاً
تصویر عاجلاً
((ج ِ لَ نْ))
فوری، به سرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واجبات
تصویر واجبات
((جِ))
جمع واجبه، اموری که به جا آوردن آن ها واجب و بایسته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاجات
تصویر حاجات
جمع حاجت، نیازها، خواهش ها
فرهنگ فارسی معین
حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احوال، اوضاع، کیفیات، حوادث، وقایع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میوه جات، سر درختی
فرهنگ گویش مازندرانی
شرایط
دیکشنری اردو به فارسی
نیازها
دیکشنری عربی به فارسی