- جگربند
- مجموع جگر و شش و دل (درانسان و حیوان)، فرزند، هر چیز لاغر و زبون
معنی جگربند - جستجوی لغت در جدول جو
- جگربند ((~. بَ))
- دل و جگر و شش و مجموع آن، فرزند
- جگربند
- مجموع دل، جگر و شش، مخصوصاً در گوسفند و گاو که برای پختن بگیرند،
برای مثال یا به تشویش و غصه راضی شو / یا جگربند پیش زاغ بنه ، کنایه از فرزند عزیز،(سعدی - ۷۰) برای مثال زبان بزرگان پر از پند بود / تهمتن به درد از جگر بند بود (فردوسی۲ - ۱/۵۳۷)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تبصره
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
امعا و روده گوسفند که ظنرا با گوشت و مصالح پر کرده باشند عصیب جرغند
چوب بند چوب بست
آنکه پهلوانان را به بند کشد، دلیر، شجاع
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
تسمه یا نواری که به دور کمر می بندند، کمر
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴) ، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
باره بند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰) ، مطیع، فرمان بردار
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
تسمه از چرم، پارچه و جز آن که بر کمر بندند، میان بند، منطقه
عملی بدعا و طلسمات که کسی چشم بد نزند چیزی یا کسی را
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
به کار گیرنده، استعمال کننده، عمل کننده، اجرا کننده، عامل، کارگزار، مأمور، فرمانبردار، مطیع، شدن اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن
تکه های پاک کردۀ رودۀ گوسفند که با گوشت یا جگر و چربی پر کرده و پخته باشند، جرغند، چرغند، چرغنده
نوعی کمربند که شاطران به کمر می بستند و بعضی از لوازم کار خود را به آن آویزان می کردند
چهاربند، برای مثال برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفت چرخ بلند (نظامی۵ - ۷۵۰)
سینه بند کودکان، گلوبند
مکاری، چاروادار
وقت، هنگام
آنچه به سر ببندند، روسری زنان، شال و دستار که مردان به سر ببندند، آنچه با آن سر چیزی را ببندند، کنایه از موقع، هنگام
در قید، گرفتار، اسیر، کوچۀ بن بستی که در داشته باشد، راه تنگ و باریک در کوه، راه میان دو کوه، دره، دژ
در بند بودن: گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
در بند کردن: مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
در بند بودن: گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
در بند کردن: مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
تسمه ای که با آن زین را به سینۀ اسب می بستند
بره بند
بره بند
تسمه یا نواری که بر روی رگ می بستند تا مانع جریان خون شود
اگرچند
باغبان: همچو گلبندی که تا افتد گلی بندد بجا داغ دیگر می نهم یک داغ چون بهتر کنم. (نظام دست غیب)، نوعی پارچه ابریشمین رنگین
پستانداریست از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان که جهت استفاده از پشم و شیر و گوشتش آنرا اهلی کرده بصورت گله های بزرگ نگهداری میکنند. برخی نژاد های گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچ دار میباشند و در این صورت بنام قوچ نامیده میشوند ولی گوسفند ماده متعلق بهر نژادی که باشد بطور عام بنام میش خوانده میشود. بهترین نژاد های گوسفند عبارتند از: نژاد مرینوس که دارای پشمهای لطیفی است و گوسفند قره گل که پشمهایش دارای جعد خاصی است گوسپند ضان، جمع گوسفندان گوسفند ها. یا گوسفند تسلیم. گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، شخصی که در کمال تسلیم باشد (ایهام بدو معنی) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند. (شانی تکلو)
((دَ بَ دِ))
فرهنگ فارسی معین
در قید، درصدد، به قصد. ضح به این معنی لازم الاضافه است
دربند چیزی بودن: بدان علاقه داشتن
دربند چیزی بودن: بدان علاقه داشتن