جدول جو
جدول جو

معنی جولاهه - جستجوی لغت در جدول جو

جولاهه
بافنده، کسی چیزی را می بافد، بافت کار، نسّاج، پای باف، باف کار، تننده، جولاه، حائک
تصویری از جولاهه
تصویر جولاهه
فرهنگ فارسی عمید
جولاهه
بافنده نساج، عنکبوت
تصویری از جولاهه
تصویر جولاهه
فرهنگ لغت هوشیار
جولاهه
((جُ هِ))
بافنده، نساج، عنکبوت، جولاه
تصویری از جولاهه
تصویر جولاهه
فرهنگ فارسی معین
جولاهه
بافنده، جولاه، نساج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جولاهگی
تصویر جولاهگی
بافندگی، عمل بافتن، بافتن پارچه یا فرش یا جوراب و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زولانه
تصویر زولانه
زاولانه، بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان می بستند، حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر می بستند، بخو، گیسوی پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجولانه
تصویر عجولانه
باشتاب و سرعت مانند عجولان
فرهنگ فارسی عمید
درختی شبیه درخت بیدمشک که چوب محکم و سخت و شاخه های صاف و راست دارد و از شاخه هایش دستۀ بیل و کلنگ درست می کنند، نوعی بافت کاموا، نوعی کافور مرغوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولاده
تصویر پولاده
از جنس پولاد، برای مثال پولادۀ تیغ مغزپالای / سرهای سران فکنده در پای (نظامی۳ - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولابه
تصویر دولابه
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولهه
تصویر جولهه
جولاه، عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولاه
تصویر جولاه
بافنده، کسی چیزی را می بافد، نسّاج، بافت کار، جولاهه، تننده، پای باف، حائک، باف کار برای مثال چو گنج جان به کنج خانه آمد / به گردش می تنیدم همچو جولاه (مولوی۲ - ۸۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
میوۀ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است. و عیزران نوعی از آن است. (یادداشت مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). کوژ. روف. تمشک. گیل سرخ. آنج. (یادداشت مؤلف). زعرور. (بحر الجواهر) :
دولانۀ سرخ بوستانی
نیک است به معده و جگرهم.
یوسفی طبیب (از آنندراج).
حفص، خستۀ نبق و دولانه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دولاب و چرخ آب کشی. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) :
چو گردد ز دولابۀ نال سیر
رسن بسته درگردن آید به زیر.
نظامی.
، گنجینۀ کوچک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جنس فولاد. جوهر پولاد:
پولادۀ تیغ مغزپالای
سرهای سران فکنده در پای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ هَِ)
قصبه ای جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت. با 1290 تن سکنه. آب آن از رو خانه دوگاهه محصول آنجا غلات، گردو، بنشن و مرکبات. شغل اهالی زراعت و دکانداری و مکاری و گله داری. درسر راه شوسه واقع است و در فصل تابستان برای جمعآوری محصول و تغییر آب و هوا به ییلاق دوگاهه می روند. ییلاق دوگاهه در 20هزارگزی باختر دوگاهه قشلاقی واقع و راه آن مالرو و هوای آن لطیف و سالم است و مراتع مرغوبی دارد. ساکنین دوگاهه زمستان و بهار در محلۀ پایین رودبار و از اول خرداد تا اوایل آذر در ییلاق بسر می برند. در ییلاق محصولات گندم و جو و بنشن عمل می آورندضمناً گله های خود را نگاهداری و پس از جمع محصول مراجعت می نمایند. زمستان متولی زیارتگاه و چند نفر برای پاسبانی خانه ها در آنجا ساکن هستند. پنج باب دکان سر راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُو نَ / نِ)
بمعنی زاولانه است و آن آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند و بر پای ستوران نیز کنند و به ترکی ’بخاو’ گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). همان زاولانه که بر پای مجرمان نهند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زاولانه و زورانه شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های اصفهان است. (مافروخی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
قسمی از آلات موسیقی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خو / خوَ / خُ هََ / هَِ)
تاج و مغفر خروس. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مانند عجولان بشتاب: عجولانه کارها را انجام داد و رفت. با شتاب و سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولیده
تصویر جولیده
ژولیده و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
بندی آهنین که بر گردن و دست و پای ستوران یا زندانیان بندند بخاو بخو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولاه
تصویر جولاه
بافنده نساج، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولهه
تصویر جولهه
بافنده نساج، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولاهک
تصویر جولاهک
بافنده نساج، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولاه
تصویر جولاه
بافنده، نساج، عنکبوت، جولاهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجولانه
تصویر عجولانه
شتابزده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گولانه
تصویر گولانه
ابلهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بافنده، نساج، تارتن، عنکبوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بافندگی، نساجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی صبرانه، شتاب آلود، شتاب آمیز، معجلانه
متضاد: صبورانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلاسیده، پژمرده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بنافت ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ سوراخ کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی