- جنبانیدن
- جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
معنی جنبانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- جنبانیدن ((جُ دَ))
- حرکت دادن، تکان دادن، جنباندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جنبانده
تقلید کردن، گفتگوها و حرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر
سنبیدن
جنبانیدن
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برده
حرکت دادن، به خود، تکان دادن، به حرکت در آوردن
تکان دادن، چیزی را در جای خودش حرکت دادن
شریک بودن
رنج دادن کسی را، آزردن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
انبارد خواهد انبارد بینبارانبارنده انبارده انبارش) پر کردن انبار کردن
بخنده درآوردن
گرم کردن، خفه کردن
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع، وادار به شنیدن کردن
مخلوط کردن (آرد با آب و مانند آن) خمیر کردن، فریفته گردانیدن، لرزانیدن
میل دادن و منحرف ساختن به سوی چیزی
لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
بدبو کردن متعفن ساختن، فاسد کردن تباه ساختن: تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او
جای دادن چیزی را در چیزی یا محلی گنجیدن فرمودن: هزار سلطنت دلبری بدان نرسد که در دلی هنر خویش را بگنجانی. (حافظ)
غذایی نرم (مانند پلویا نان) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن: خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد: لمباندن
بلنگیدن واداشتن بحرکتی لنگان واداشتن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
مخلوط کردن، فریفته ساختن، لرزانیدن، شیوانیدن
تکان دهنده
انباردن، انباشتن