- جایمند
- کاهل، تنبل، سست
معنی جایمند - جستجوی لغت در جدول جو
- جایمند
- تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محتمل
سخاوتمند
ریاضیدان
متعهد، ملتزم، مقید
احتمال
مرتب، منظم
پاوند، پیک پیاده که در هر منزل میداشتند تا پیک خسته و مانده نامه باو میداد و بدین طریق نامه زودتر بمقصد میرسد
پای موزه پا افزار پای افزار
مددگار، دستیار
باردار، دارای بار
خداوند رای، با تدبیر، عاقل، خردمند
ساخته و آراسته و آماده
کهنسال، مسن، بزرگسال
بهبود یافتن: (حالم جاآمد)، آرامش یافتن مطمئن شدن، بهوش آمدن بخودآمدن، یاجاآمدن حال. به شدن بهبود یافتن، یاجاآمدن حواس. بهوش آمدن اقامه. یاجاآمدن دل. ظرامش یافتن مطمئن شدن
موطن، میهن، مولد
بشکل خار، حقیر، پست
شاد شادمان
نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
ویژگی مردی که زن و فرزند دارد، برای مثال ضعیفم یالمندم تنگدستم / چه خوانم داستان رامی و ویس (سوزنی - لغتنامه - یالمند)
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
سال دار، سال دیده، کلان سال، سال خورده
نمدی که از کرک بز یا پشم گوسفند تهیه می شد، برای مثال به دستش ز خام گوزنان کمند / به بر درفکنده یکی شاکمند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
ساخته و آماده، آراسته و با نظام، منظم و مرتب، سازور، برای مثال سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴ - ۵۳۷)
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر، برای مثال در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی - ۷۴۷) ، شفیع، میانجی
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
دوست و اعانت کننده و یاری دهنده