جدول جو
جدول جو

معنی جاافتاده - جستجوی لغت در جدول جو

جاافتاده
بجای خود قرار گرفته، کار کشته سرد و گرم روزگار دیده پخته مجرب: (آدم جاافتاده ایست)، مسن: (زن جاافتاده ایست)، کامل شده کاملا درست شده
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
فرهنگ لغت هوشیار
جاافتاده
چیزی که در جای خود قرار گرفته، کنایه از شخص باتجربه، موقر و متین، غذایی که به خوبی پخته شده، ازقلم افتاده
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
فرهنگ فارسی عمید
جاافتاده
((اُ دِ))
آدم پخته و به کمال رسیده
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جاگیرشدن، بجای خود قرارگرفتن استخوان از جاب بشده، دم کشیدن پلو یا غذای دیگر نیک پخته شدن غذا، کامل شدن درست شدن: (ترشی کاملاجاافتاده)، بابتدای سن کهولت و عقل و تدبیر رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناافتاده
تصویر ناافتاده
واقع نشده اتفاق نیفتاده مقابل افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برافتاده
تصویر برافتاده
از میان رفته از بین رفته نابود شده، درافتاده از مد افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا افتادن
تصویر جا افتادن
قرار گرفتن عضوی که تکان خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
کنایه از کاردیده، تجربه دیده، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برافتاده
تصویر برافتاده
از میان رفته، نابود شده، برانداخته، منقرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا افتادن
تصویر جا افتادن
در جای خود قرار گرفتن عضوی که تکان خورده و از بند دررفته، به جای خود برگشتن هر چیزی که از محل مخصوص خود بیرون آمده و جا به جا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاافتادن
تصویر پاافتادن
((اُ دَ))
میسر شدن، دست دادن، اتفاق خوب یا بدی پیش افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا افتادن
تصویر جا افتادن
((اُ دَ))
با محیط یا شغل تازه سازگار شدن، در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده، خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن، با تجربه شدن، به کمال رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارافتاده
تصویر کارافتاده
((اُ دِ))
با تجربه، آزموده، در مشکل افتاده، گرفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوفتاده
تصویر اوفتاده
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافتاده
تصویر نافتاده
واقع ناشده، رخ نداده، حادث نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
((اُ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، فتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
Drooping, Droopy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
herabhängend, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی
ممتلئٌ بالأمل , أمليّةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
झुका हुआ
دیکشنری فارسی به هندی