نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده: مستی به نخست باده سخت است افتادن نافتاده سخت است. نظامی
نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده: مستی به نخست باده سخت است افتادن نافتاده سخت است. نظامی
مقابل افتاده. کاری ناافتاده، امری واقع نشده. اتفاق نیفتاده. رخ نداده: افسوس و غبن است کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. (تاریخ بیهقی ص 257). - کارناافتاده، سر و کار نداشته. گذر ناکرده: می ندانید ارچه بس آزاده اید زآنکه اینجا کارناافتاده اید. عطار
مقابل افتاده. کاری ناافتاده، امری واقع نشده. اتفاق نیفتاده. رخ نداده: افسوس و غبن است کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. (تاریخ بیهقی ص 257). - کارناافتاده، سر و کار نداشته. گذر ناکرده: می ندانید ارچه بس آزاده اید زآنکه اینجا کارناافتاده اید. عطار
کاراوفتاده. از کار افتاده. از کار اوفتاده. کسی که با مردم بسیار معامله کرده باشد و تجربه کار بود. (آنندراج). مجرب. کار دیده. با آزمون. آزموده. گرم و سرد جهان چشیده: معشوقه کارافتاده به دل برده و دل داده به. (؟) بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است. (سندبادنامه ص 169). چنین کردند یاران زندگانی ز کارافتاده بشنو تا بدانی. سعدی (گلستان). عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست. حافظ. بی مروت تر ز گردون نیست در عالم مفید از فلک نتوان طمع کردن که کارافتاده ایم. ملا مفید بلخی (از آنندراج). حسن اگر ازقید عاشق پروری آزاده است عشق می داند چه باید کرد، کارافتاده است. درویش واله هروی (از آنندراج). ، آنکه مهمی یا مصیبت و دردی عظیم بدو روی کرده باشد: ای قوم الغیاث که کاراوفتاده ایم یاری دهید کز دل یار اوفتاده ایم. خاقانی. نیامد وقت آن کو را نوازیم ز کار افتاده ای را کار سازیم. نظامی. غریبی چون بود غمخوار مانده ز کار افتاده و در کار مانده. نظامی. مرقعبرکش نر ماده ای چند شفاعت خواه کارافتاده ای چند. نظامی. صبا برقع گشاده مادگان را صلا درداده کارافتادگان را. نظامی. چون ترا می بینم از آزادگان کی شناسی درد کارافتادگان. عطار
کاراوفتاده. از کار افتاده. از کار اوفتاده. کسی که با مردم بسیار معامله کرده باشد و تجربه کار بود. (آنندراج). مجرب. کار دیده. با آزمون. آزموده. گرم و سرد جهان چشیده: معشوقه کارافتاده به دل برده و دل داده به. (؟) بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است. (سندبادنامه ص 169). چنین کردند یاران زندگانی ز کارافتاده بشنو تا بدانی. سعدی (گلستان). عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده بجز از عشق تو، باقی همه فانی دانست. حافظ. بی مروت تر ز گردون نیست در عالم مفید از فلک نتوان طمع کردن که کارافتاده ایم. ملا مفید بلخی (از آنندراج). حسن اگر ازقید عاشق پروری آزاده است عشق می داند چه باید کرد، کارافتاده است. درویش واله هروی (از آنندراج). ، آنکه مهمی یا مصیبت و دردی عظیم بدو روی کرده باشد: ای قوم الغیاث که کاراوفتاده ایم یاری دهید کز دل یار اوفتاده ایم. خاقانی. نیامد وقت آن کو را نوازیم ز کار افتاده ای را کار سازیم. نظامی. غریبی چون بود غمخوار مانده ز کار افتاده و در کار مانده. نظامی. مرقعبرکش نر ماده ای چند شفاعت خواه کارافتاده ای چند. نظامی. صبا برقع گشاده مادگان را صلا درداده کارافتادگان را. نظامی. چون ترا می بینم از آزادگان کی شناسی درد کارافتادگان. عطار
جاگیرشدن، بجای خود قرارگرفتن استخوان از جاب بشده، دم کشیدن پلو یا غذای دیگر نیک پخته شدن غذا، کامل شدن درست شدن: (ترشی کاملاجاافتاده)، بابتدای سن کهولت و عقل و تدبیر رسیدن
جاگیرشدن، بجای خود قرارگرفتن استخوان از جاب بشده، دم کشیدن پلو یا غذای دیگر نیک پخته شدن غذا، کامل شدن درست شدن: (ترشی کاملاجاافتاده)، بابتدای سن کهولت و عقل و تدبیر رسیدن