جدول جو
جدول جو

معنی جاافتاده

جاافتاده((اُ دِ))
آدم پخته و به کمال رسیده
تصویری از جاافتاده
تصویر جاافتاده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جاافتاده

جاافتاده

جاافتاده
بجای خود قرار گرفته، کار کشته سرد و گرم روزگار دیده پخته مجرب: (آدم جاافتاده ایست)، مسن: (زن جاافتاده ایست)، کامل شده کاملا درست شده
جاافتاده
فرهنگ لغت هوشیار

جاافتاده

جاافتاده
چیزی که در جای خود قرار گرفته، کنایه از شخص باتجربه، موقر و متین، غذایی که به خوبی پخته شده، ازقلم افتاده
جاافتاده
فرهنگ فارسی عمید

جاافتاده

جاافتاده
باوقار، بزرگسال، پیر، سالدیده، سالمند، سنگین، کهنسال، متین، مسن، معمر، پخته، سردوگرم چشیده، کارکشته، کامل، رسیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

جاافتادن

جاافتادن
جاگیرشدن، بجای خود قرارگرفتن استخوان از جاب بشده، دم کشیدن پلو یا غذای دیگر نیک پخته شدن غذا، کامل شدن درست شدن: (ترشی کاملاجاافتاده)، بابتدای سن کهولت و عقل و تدبیر رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ناافتاده

ناافتاده
مقابل افتاده. کاری ناافتاده، امری واقع نشده. اتفاق نیفتاده. رخ نداده: افسوس و غبن است کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. (تاریخ بیهقی ص 257).
- کارناافتاده، سر و کار نداشته. گذر ناکرده:
می ندانید ارچه بس آزاده اید
زآنکه اینجا کارناافتاده اید.
عطار
لغت نامه دهخدا

برافتاده

برافتاده
از میان رفته از بین رفته نابود شده، درافتاده از مد افتاده
برافتاده
فرهنگ لغت هوشیار