جدول جو
جدول جو

معنی پاافتادن

پاافتادن((اُ دَ))
میسر شدن، دست دادن، اتفاق خوب یا بدی پیش افتادن
تصویری از پاافتادن
تصویر پاافتادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پاافتادن

پا افتادن

پا افتادن
میسر شدن دست دادن: اگر پا بیفتد، اتفاق خوب یا بدی پیش آمدن: پای بدی برایم افتاد
فرهنگ لغت هوشیار

جاافتادن

جاافتادن
جاگیرشدن، بجای خود قرارگرفتن استخوان از جاب بشده، دم کشیدن پلو یا غذای دیگر نیک پخته شدن غذا، کامل شدن درست شدن: (ترشی کاملاجاافتاده)، بابتدای سن کهولت و عقل و تدبیر رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار

جاافتاده

جاافتاده
بجای خود قرار گرفته، کار کشته سرد و گرم روزگار دیده پخته مجرب: (آدم جاافتاده ایست)، مسن: (زن جاافتاده ایست)، کامل شده کاملا درست شده
جاافتاده
فرهنگ لغت هوشیار