جدول جو
جدول جو

معنی ثنویین - جستجوی لغت در جدول جو

ثنویین(ثَ نَ وی ی)
جمع واژۀ ثنوی
لغت نامه دهخدا
ثنویین
جمع ثنوی
تصویری از ثنویین
تصویر ثنویین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورین
تصویر نورین
(دخترانه)
نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشین
تصویر نوشین
(دخترانه)
گوارا و شیرین، شیرین، خوشایند، دلپذیر، گوارا، خوش گوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زویین
تصویر زویین
(پسرانه)
زوپین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
مویه کردن، ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
گریه و زاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنویدن
تصویر غنویدن
غنودن، خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوآیین
تصویر نوآیین
نوپدید آمده، نوباوه، زیبا، آراسته، بدیع، برای مثال نوای تو ای خوب ترک نوآیین / درآورد در کار من بینوایی (منوچهری - ۱۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویین
تصویر نویین
نویان، شاهزاده، پادشاه زاده، امیر، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ زَ دَ)
نوحه کردن. (انجمن آرا) (از برهان). نالیدن. (از برهان). نوا کردن. (از آنندراج). به بانگ بلند گریه کردن و زاریدن. (ناظم الاطباء). نویدن. رجوع به نویدن شود:
کسی که کان عسل شد چرا ترش گوید
کسی که مرده ندارد چرا همی نوید.
مولوی (از انجمن آرا).
، لرزیدن. (از برهان). رجوع به نویدن شود
لغت نامه دهخدا
کلمه مغولی، نوین، نویان، نوئین:
سخن شیرین بود پیر کهن را
ندانم بشنود نویین اعظم،
سعدی،
رجوع به نویان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ یَ)
بصیغۀ تثنیه، هر دو خایه. (غیاث اللغات). هردو خصیه. (آنندراج). دو خصیه. حذنتان. دوخایه. تخمها که از اعضاء رئیسۀ چهارگانه قدماست. (یادداشت مؤلف) : بوزنه بر چوب نشست از آن جانب که بریده بود انثیین او در شکاف چوب آویخته بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 62).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، در 82 هزارگزی غرب فیروزآباد، بر کنار راه فراشبند به کازرون، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 880 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه، محصولش غلات و خرما و تنباکو، شغل مردمش زراعت و باغداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو آ)
زیبا. آراسته. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به آئین. (فرهنگ فارسی معین). نوآئین:
نوروز جهان چون بت نوآئین
از لاله همه کوه بسته آذین.
کسائی.
به پیشش بتان نوآئین به پای
تو گفتی بهشت است کاخ و سرای.
فردوسی.
یک توده شارهای نگارین به ده درست
یک خانه بردگان نوآئین به ده درم.
فرخی.
نوای تو ای خوب ترک نوآئین
درآورد در کار من بینوائی.
منوچهری.
فسانه گرچه باشد نغز و شیرین
به وزن و قافیه گردد نوآئین.
فخرالدین اسعد.
دگر دید شهری نوآئین به راه
کهی نزد او سرش بر اوج ماه.
اسدی.
یکی جشن نوآئین کرده بد شاه
که بد درخورد آن دیهیم و آن گاه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز هر چهار نوآئین تر و بدیعتر است
نگار من که زمانه چو او ندید نگار.
مسعودسعد.
مهربان داشتم نوآئینی
چینیی بلکه دردبرچینی.
نظامی.
ببینید کز هر دو پیکر کدام
نوآئین تر آید چو گردد تمام.
نظامی.
، بدیع. (فرهنگ اسدی ص 379). شگفت. طرفه. (اوبهی). آنکه به طرزی تازه جلوه گر شده باشد. (از رشیدی). جالب توجه:
کمان را بیفکند و زوبین گرفت
به زوبین شکار نوآئین گرفت.
فردوسی.
همی راند با رومیان نیکبخت
پی دیدن آن نوآئین درخت.
فردوسی.
پیاده شد از اسب سالار نو
درخت نوآئین پر از بار نو.
فردوسی.
شاخ است همه آتش زرین و همه شاخ
پر زرّ کشیده است و فراخ (؟) است و نوآئین.
عماره (از فرهنگ اسدی).
همه عالم ز فتوح تو نگاری گشته ست
همچو آگنده به صد رنگ نوآیین سیرنگ.
فرخی.
گفتم به روز بار توان رفت پیش او
گفتا چو یک مدیح نوآئین بری توان.
فرخی.
مرا نوآئین باغی است روی آن بت روی
که زآسمان چو دگر باغها نخواهد نم.
فرخی.
بدید آن درخت نوآئین به بار
چو باغی براز گونه گون میوه دار.
اسدی.
بسی هدیه های نوآئینش داد
همیدون یکی گاو زرینش داد.
اسدی.
وامروز پاک باز ز من بربود
آن حله های خوب نوآئینم.
ناصرخسرو.
در حسرت آن عنبر و دیبای نوآئین
فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد.
سنائی.
مغنی بیار آن نوای غریب
نوآئین تر از نالۀ عندلیب.
نظامی.
، نوپدیده آمده. (اوبهی) (فرهنگ خطی) (برهان قاطع) (فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء). جدید. تازه. مستحدث. نو. نوظهور:
نمانی دگرگون به هر گوشه ای
درفشی نوآئین و نو توشه ای.
فردوسی.
ز کین نوآئین و کین کهن
مگر در جهان تازه گردد سخن.
فردوسی.
سرانجام لشکر نماند نه شاه
بیاید نوآئین یکی پیشگاه.
فردوسی.
، نوباوه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، که شیوۀ تازه و بدیع دارد. که روش نو و تازه دارد. مبدع. مبتکر:
هرچه زیور بود نوروز نوآئین آن همه
برد بر گلهای باغ وراغ نوروزی به کار.
فرخی.
نوآئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
سرودی گفت کوسان نوآئین
در او پوشیده حال ویس و رامین.
فخرالدین اسعد.
، شایسته. پسندیده. مطلوب. خوب. مرغوب. به آئین:
گر نام نکوباید و کردار نوآئین
دارند بحمداللّه و هستند سزاوار.
فرخی.
لاجرم سلطان امروز بدو شادتر است
هم بدین حال نوآئین و بدین بخت جوان.
فرخی.
نواگر شدند آن پریچهرگان
نوآئین بود ماه در مهرگان.
نظامی.
ای گرامی تر ز دانش وی نوآئین تر ز دین.
قطران (از انجمن آرا).
سراینده هر یک دگرگون سرود
سرودی نوآئین تر از صد درود.
نظامی.
، بدعت. مبتدع. رسم بد. بی رسم. (یادداشت مؤلف) :
دو کار است هر یک به نفرین و بد
گزاینده رسمی نوآئین و بد.
فردوسی (از یادداشت مؤلف).
، جوان:
نوآئین یکی شاه بنشاندند
سراسر بر او آفرین خواندند.
فردوسی.
بتان را به شاه نوآئین نمود
که بودند چون گوهر نابسود.
فردوسی.
روارو برآمد که بگشای راه
که آمد نوآئین گو تاج خواه.
فردوسی.
، نورسیده. تازه پا. که هنوز سروسامانی نیافته است:
جان شهربند طبع و خرد ده کیای تو
در خوان این غریب نوآئین چه مانده ای ؟
خاقانی.
جان را به فقر بازخر از حادثات از آنک
خوش نیست این غریب نوآئین در این نوا.
خاقانی.
، خوشبخت. بختیار:
بدو گفت رستم که ای پهلوان
نوآئین و نوساز و فرخ جوان.
فردوسی.
دلم خواهد ولی بختم نسازد
نوآئین آنکه بخت او را نوازد.
نظامی.
نوآئین ترین شاه آفاق بود
نوازادۀ عیص اسحاق بود.
نظامی.
، شخصی که آئین تازه و رسم نوی احداث کند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). مبدع. (ناظم الاطباء)،
{{اسم مرکّب}} آراستگی و زینت خانه. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، نو آیین، راه و روش تازه و بدیع. (انجمن آرا) (آنندراج). رسم تازه. عادت نو. (ناظم الاطباء). آئین نو، دین جدید. (فرهنگ فارسی معین). آئین و مذهب تازه
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ اَ تَ)
شنودن. (فرهنگ فارسی معین). شنیدن. (آنندراج). استماع کردن. نیوشیدن. بشنیدن. (یادداشت مؤلف) :
چو رودابه این از پدر بشنوید
دلش گشت پرخون رخش شنبلید.
فردوسی.
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان نالۀ زار او بشنوید.
فردوسی.
امیر آواز ابواحمد بشنوید بیگانه، پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی) ، گوش دادن. (یادداشت مؤلف) ، بو کردن. (آنندراج). بوئیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ عَ / عِ بُ دَ)
خوابیدن. (برهان قاطع). خفتن. (صحاح الفرس). غنودن. (برهان قاطع). رجوع به غنودن شود:
این تخم به غفلت غنویدن ندهد
جز حسرت وقت درویدن ثمرت.
سراج بلخی.
، آسودن وآرمیدن. (برهان قاطع). رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ وی یی)
جمع واژۀ غزنوی در حالت نصب و جر، و آن منسوب به غزنه است. به قول صاحب النقودالعربیه غزنویین غلط و صحیح آن غزنیین است. رجوع به غزنوی و غزنویه و غزنویون شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ تَ)
زنوئیدن. (ناظم الاطباء). آواز کردن اسب و گرگ و سگ باشد. و نیز آه زدن و نالیدن. (آنندراج). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ دَ)
بمعنی زنویه است که ناله و مویه و زوزه کردن سگ باشد. (برهان). ناله کردن سگ. (فرهنگ رشیدی). ناله کردن سگ. زوزه کشیدن سگ. (فرهنگ فارسی معین). زنویه. (آنندراج). زوزه کشیدن سگ. (ناظم الاطباء) : هریر،زنوییدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مویه و ناله کردن، ولوله کردن، شخولیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنویه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویین
تصویر رویین
آنچه که از روی ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
نالیدن، نوا و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوآیین
تصویر نوآیین
زیبا، آراسته، نوپدید آمده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مانوی، زندیکان مانی گرایان جمع مانوی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لغوی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : جمیع این نصوص متقدمه منقوله ازثقات لغویین و مورخین صریح است در اینکه
فرهنگ لغت هوشیار
غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده) بخواب رفتن در خواب شدن، آسودن آرمیدن، مانده شدن خسته شدن، مردن به خواب ابدی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علوی درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) علویون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امویین
تصویر امویین
جمع اموی بنی امیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثیین
تصویر انثیین
دو خصیه دو خایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
ناله کردن، زوزه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنویدن
تصویر غنویدن
((غُ نُ دَ))
غنودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
((زَ دَ))
زوزه کشیدن سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویین
تصویر مویین
ظریف
فرهنگ واژه فارسی سره