جدول جو
جدول جو

معنی تکحل - جستجوی لغت در جدول جو

تکحل
سرمه کشیدن، سرمه به چشم خود کشیدن
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
فرهنگ فارسی عمید
تکحل
(لَ لَ ظَ)
سرمه در چشم کردن. (زوزنی). سرمه کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سرمه در چشم خود کردن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه: لیس التحکل فی العینین کالکحل. (اقرب الموارد) ، نمودار کردن زمین سبزی گیاه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تکحل
سرمه کشیدن
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
فرهنگ لغت هوشیار
تکحل
((تَ کَ حُّ))
سرمه کشیدن
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکحل
تصویر اکحل
چشم سرمه کشیده، سیاه چشم، در علم زیست شناسی رگی در دست که آن را فصد می کنند، رگ چهاراندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکحل
تصویر متکحل
کسی که به چشم هایش سرمه کشیده، سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
تمام شدن، کامل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکحل
تصویر مکحل
سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنحل
تصویر تنحل
خود را به مذهبی منتسب کردن، شعر دیگری را به خود نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکفل
تصویر تکفل
کفایت کردن، کفیل شدن، متعهّد شدن، به عهده گرفتن، عهده دار امری یا کاری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکحل
تصویر مکحل
میل باریکی که با آن سرمه به چشم می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
مکر کردن، فریفتن، چاره جویی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ستیهیدن به جهل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مرد سرمه گون چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیاه پلک چشم از خلقت. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (از مهذب الاسماء). سیاه چشم، و تأنیث آن کحلاء باشد. مرد سیاه مژگان که گویی سرمه کرده است. (یادداشت مؤلف). آنکه چشم او سیاه باشد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوچ کردن. (متن اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انتقال قوم از مکانی. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، سوار شدن ستور را، پیش آمدن کسی را به ناپسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ترحل فلاناً، رکبه بمکروه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَحْ حِ)
سرمه کشنده یعنی آن که در چشم خود سرمه کشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرمه کشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکحل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکحیل
تصویر تکحیل
سرمه نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکحل
تصویر متکحل
سرمه کشنده سرمه کشنده جمع متکحلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
کامل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آمده، ریخته میل باریک که بوسیله آن سرمه بچشم کشند سرمه سا. سرمه ریخته (چشم)
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه چشم، سرمه کشیده، رگ هفت اندام مرد سیه چشم سرمه چشم سیاه پلک، چشم سرمه کشیده. یا ورید اکحل. ورید میانی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
بر ستور نشستن، روانه شدن بار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقحل
تصویر تقحل
خشک اندامی پوست بر استخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکفل
تصویر تکفل
کفالت کردن، در عهده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلح
تصویر تکلح
ترشرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
((تَ رَ حُّ))
کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توحل
تصویر توحل
((تَ وَ حُّ))
به گل آلوده شدن، گل آلود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
((تَ مَ حُّ))
حیله کردن، کسی را به تکلف انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنحل
تصویر تنحل
((تَ نَحُّ))
نسبت دادن، شعر یا، نوشته ای را به خود یا کسی نسبت دادن، مذهبی را اختیار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکفل
تصویر تکفل
((تَ کَ فُّ))
کفیل شدن، متعهد گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکحل
تصویر مکحل
((مِ حَ))
میل باریکی که با آن سرمه در چشم می کشند، جمع مکاحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکحل
تصویر متکحل
((مُ تَ کَ حِّ))
سرمه کشنده، جمع متکحلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
((اَ حَ))
سیه چشم، چشم سرمه کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
سیاه چشم
فرهنگ واژه فارسی سره