صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست. (برهان) (آنندراج). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن. (ناظم الاطباء). غرنبیدن. (شرفنامۀ منیری). صدا و ندا باشد. (فرهنگ جهانگیری). از ’توف’ + ’یدن’ (پسوند مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) : جهان پر شد از نالۀ کرنای ز توفیدن کوس و زخم درای. شاهنامه (از شرفنامۀ منیری). ز توفیدن بوق و از بانگ تیز همه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی (گرشاسب نامه). ، به معنی جنبش و برهم خوردگی خلایق و وحوش نیز گفته اند و آن را به عربی هزاهز خوانند. (برهان) (آنندراج). جنبش و برهم خوردگی بود. (فرهنگ جهانگیری) : از آواز گردان بتوفید کوه زمین آمد از نعل اسبان ستوه. فردوسی. یکی باد برخاست بس هولناک دل جنگیان گشت از آن پر ز باک بتوفید کوه و بدرید دشت خروشش همی از هوا برگذشت. فردوسی. بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه. فردوسی. مغزمان روزه بتوفید و تبه کرد و بسوخت باد این عید گرامی به سماع و به شراب. فرخی. بفرمود تا هر بوق و کوس ودهل که داشتند و صنج و درای و اسفیدمهره، یکبار بزدند چنانکه از آن آواز، عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، نسخۀ سعید نفیسی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از آواز بوق و کوس عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، ایضاً). عجب نیست از سوز من گر به باغ بتوفد درخت و بسوزد گیاغ. بهرامی غزنوی
صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست. (برهان) (آنندراج). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن. (ناظم الاطباء). غرنبیدن. (شرفنامۀ منیری). صدا و ندا باشد. (فرهنگ جهانگیری). از ’توف’ + ’یدن’ (پسوند مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) : جهان پر شد از نالۀ کرنای ز توفیدن کوس و زخم درای. شاهنامه (از شرفنامۀ منیری). ز توفیدن بوق و از بانگ تیز همه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی (گرشاسب نامه). ، به معنی جنبش و برهم خوردگی خلایق و وحوش نیز گفته اند و آن را به عربی هزاهز خوانند. (برهان) (آنندراج). جنبش و برهم خوردگی بود. (فرهنگ جهانگیری) : از آواز گردان بتوفید کوه زمین آمد از نعل اسبان ستوه. فردوسی. یکی باد برخاست بس هولناک دل جنگیان گشت از آن پر ز باک بتوفید کوه و بدرید دشت خروشش همی از هوا برگذشت. فردوسی. بجنبید دشت و بتوفید کوه ز بانگ سواران هر دو گروه. فردوسی. مغزمان روزه بتوفید و تبه کرد و بسوخت باد این عید گرامی به سماع و به شراب. فرخی. بفرمود تا هر بوق و کوس ودهل که داشتند و صنج و درای و اسفیدمهره، یکبار بزدند چنانکه از آن آواز، عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، نسخۀ سعید نفیسی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از آواز بوق و کوس عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، ایضاً). عجب نیست از سوز من گر به باغ بتوفد درخت و بسوزد گیاغ. بهرامی غزنوی
غریدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ برزدن. به آواز بلند بانگ کردن و نعره زدن و فریاد کردن. (ناظم الاطباء). صدا کردن عموماً. (برهان قاطع). بازگشت نمودن آواز. (ناظم الاطباء) : خروشی برآورد اسفندیار بنوفید از آواز او کوهسار. فردوسی. ز نوفیدن بوق و از بانگ تیز همه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی. ، صدائی که از بسیاری مردم و جانوران دیگر بهم رسد خصوصاً. هزاهز. (برهان قاطع) (آنندراج) ، برهم خوردن و شوریدن مردم. (برهان قاطع) (آنندراج). پریشان شدن و آشفته گشتن، بانگ و شور و غوغا نمودن مردمان و یا جانوران. (ناظم الاطباء) ، پارس کردن. (فرهنگ خطی) ، جنبیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از مؤید اللغات). حرکت کردن، حرکت دادن. جنبانیدن. (ناظم الاطباء)
غریدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ برزدن. به آواز بلند بانگ کردن و نعره زدن و فریاد کردن. (ناظم الاطباء). صدا کردن عموماً. (برهان قاطع). بازگشت نمودن آواز. (ناظم الاطباء) : خروشی برآورد اسفندیار بنوفید از آواز او کوهسار. فردوسی. ز نوفیدن بوق و از بانگ تیز همه بیشه بد چون خزان برگ ریز. اسدی. ، صدائی که از بسیاری مردم و جانوران دیگر بهم رسد خصوصاً. هزاهز. (برهان قاطع) (آنندراج) ، برهم خوردن و شوریدن مردم. (برهان قاطع) (آنندراج). پریشان شدن و آشفته گشتن، بانگ و شور و غوغا نمودن مردمان و یا جانوران. (ناظم الاطباء) ، پارس کردن. (فرهنگ خطی) ، جنبیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از مؤید اللغات). حرکت کردن، حرکت دادن. جنبانیدن. (ناظم الاطباء)
از: ’تول’ + ’یدن’ پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (برهان) (از ناظم الاطباء). رمیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سخت می تولی ز تربیعات آن وز وبال و کینه و آفات آن. مولوی. رجوع به تول و فاتولیدن شود
از: ’تول’ + ’یدن’ پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (برهان) (از ناظم الاطباء). رمیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سخت می تولی ز تربیعات آن وز وبال و کینه و آفات آن. مولوی. رجوع به تول و فاتولیدن شود
به معنی تولیدن باشد که رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن است. (برهان). به معنی رمیدن و دور شدن بود و تولیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). تولیدن و گریختن و رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (ناظم الاطباء) ، شرمنده شدن در حضور خصم. (برهان). بسیار شرمنده شدن. (ناظم الاطباء). شرمنده شدن و شکسته شدن به حضور خصم. (آنندراج) ، پرسیدن و تفحص کردن و جاسوسی کردن. (ناظم الاطباء)
به معنی تولیدن باشد که رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن است. (برهان). به معنی رمیدن و دور شدن بود و تولیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). تولیدن و گریختن و رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (ناظم الاطباء) ، شرمنده شدن در حضور خصم. (برهان). بسیار شرمنده شدن. (ناظم الاطباء). شرمنده شدن و شکسته شدن به حضور خصم. (آنندراج) ، پرسیدن و تفحص کردن و جاسوسی کردن. (ناظم الاطباء)
همان توختن مذکور است. (آنندراج). به معنی تاخت و تاراج کردن باشد، به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن، کشیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گستردن، آشکار نمودن. (ناظم الاطباء) ، گزاردن و ادا نمودن. (برهان). ادا نمودن. (ناظم الاطباء) : هم از گنج ماشان بتوزید وام به دیوانها برنویسید نام. فردوسی. به همه معانی رجوع به توختن و توز شود
همان توختن مذکور است. (آنندراج). به معنی تاخت و تاراج کردن باشد، به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن، کشیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گستردن، آشکار نمودن. (ناظم الاطباء) ، گزاردن و ادا نمودن. (برهان). ادا نمودن. (ناظم الاطباء) : هم از گنج ماشان بتوزید وام به دیوانها برنویسید نام. فردوسی. به همه معانی رجوع به توختن و توز شود