جدول جو
جدول جو

معنی توفیدن - جستجوی لغت در جدول جو

توفیدن
غریدن، داد و فریاد کردن، جنبیدن، برای مثال ز آواز گردان بتوفید کوه / زمین شد ز نعل ستوران ستوه (فردوسی - ۱/۸۱ حاشیه)
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
فرهنگ فارسی عمید
توفیدن(گِ سِ رِ تَ)
صدا و ندا و فریاد و آواز و شور و غوغا کردن باشد و به معنی غریدن و غرنبیدن و عربده کردن هم هست. (برهان) (آنندراج). خواندن کسی را برای یاری و به آواز بلند فریاد کردن و غریدن و غرنبیدن و هنگامه و شور و غوغا برپا کردن. (ناظم الاطباء). غرنبیدن. (شرفنامۀ منیری). صدا و ندا باشد. (فرهنگ جهانگیری). از ’توف’ + ’یدن’ (پسوند مصدری). (حاشیۀ برهان چ معین) :
جهان پر شد از نالۀ کرنای
ز توفیدن کوس و زخم درای.
شاهنامه (از شرفنامۀ منیری).
ز توفیدن بوق و از بانگ تیز
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی (گرشاسب نامه).
، به معنی جنبش و برهم خوردگی خلایق و وحوش نیز گفته اند و آن را به عربی هزاهز خوانند. (برهان) (آنندراج). جنبش و برهم خوردگی بود. (فرهنگ جهانگیری) :
از آواز گردان بتوفید کوه
زمین آمد از نعل اسبان ستوه.
فردوسی.
یکی باد برخاست بس هولناک
دل جنگیان گشت از آن پر ز باک
بتوفید کوه و بدرید دشت
خروشش همی از هوا برگذشت.
فردوسی.
بجنبید دشت و بتوفید کوه
ز بانگ سواران هر دو گروه.
فردوسی.
مغزمان روزه بتوفید و تبه کرد و بسوخت
باد این عید گرامی به سماع و به شراب.
فرخی.
بفرمود تا هر بوق و کوس ودهل که داشتند و صنج و درای و اسفیدمهره، یکبار بزدند چنانکه از آن آواز، عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، نسخۀ سعید نفیسی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از آواز بوق و کوس عالم بتوفید. (اسکندرنامۀ قدیم، ایضاً).
عجب نیست از سوز من گر به باغ
بتوفد درخت و بسوزد گیاغ.
بهرامی غزنوی
لغت نامه دهخدا
توفیدن
شور و غوغا کردن
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
توفیدن((دَ))
فریاد کردن، خروشیدن
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
فرهنگ فارسی معین
توفیدن
غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، شورش کردن، شورش کردن، جنبش کردن، نهضت به پا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توپیدن
تصویر توپیدن
تشر زدن، تندی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
داغ شدن و گداختن از تف آتش یا آفتاب، تافتن، تفتن، تابیدن، تفسیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
تفتن، گرم شدن، گداختن، برای مثال منکر شو ار توانی نار سعیر را / تا اندر او به حشر بسوزی و برتوی (سوزنی - ۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولیدن
تصویر تولیدن
رمیدن، به یک سو رفتن، دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
بانگ کردن، فریاد کردن، غریدن، جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریدن
تصویر توریدن
شرمنده شدن، رمیدن، دور شدن و به یک سو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن، دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر، کشیدن، جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ تَ)
غریدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ برزدن. به آواز بلند بانگ کردن و نعره زدن و فریاد کردن. (ناظم الاطباء). صدا کردن عموماً. (برهان قاطع). بازگشت نمودن آواز. (ناظم الاطباء) :
خروشی برآورد اسفندیار
بنوفید از آواز او کوهسار.
فردوسی.
ز نوفیدن بوق و از بانگ تیز
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی.
، صدائی که از بسیاری مردم و جانوران دیگر بهم رسد خصوصاً. هزاهز. (برهان قاطع) (آنندراج) ، برهم خوردن و شوریدن مردم. (برهان قاطع) (آنندراج). پریشان شدن و آشفته گشتن، بانگ و شور و غوغا نمودن مردمان و یا جانوران. (ناظم الاطباء) ، پارس کردن. (فرهنگ خطی) ، جنبیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از مؤید اللغات). حرکت کردن، حرکت دادن. جنبانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ شُ دَ)
خلیدن و با تیر زخم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ شِ کُ تَ)
بانگ زدن و به آواز بلند خواندن کسی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ)
از: ’تول’ + ’یدن’ پسوند مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین). رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (برهان) (از ناظم الاطباء). رمیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
سخت می تولی ز تربیعات آن
وز وبال و کینه و آفات آن.
مولوی.
رجوع به تول و فاتولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ اَ کَ دَ)
به سختی عتاب کردن. تشر زدن. با آواز بلند مؤاخذه کردن. پرخاش کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ چِ اُ دَ)
به معنی تولیدن باشد که رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن است. (برهان). به معنی رمیدن و دور شدن بود و تولیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). تولیدن و گریختن و رمیدن و دور شدن و به یک سو رفتن. (ناظم الاطباء) ، شرمنده شدن در حضور خصم. (برهان). بسیار شرمنده شدن. (ناظم الاطباء). شرمنده شدن و شکسته شدن به حضور خصم. (آنندراج) ، پرسیدن و تفحص کردن و جاسوسی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
همان توختن مذکور است. (آنندراج). به معنی تاخت و تاراج کردن باشد، به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن، کشیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گستردن، آشکار نمودن. (ناظم الاطباء) ، گزاردن و ادا نمودن. (برهان). ادا نمودن. (ناظم الاطباء) :
هم از گنج ماشان بتوزید وام
به دیوانها برنویسید نام.
فردوسی.
به همه معانی رجوع به توختن و توز شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
خفیدن. تنحنح کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : النّحنحه، بخوفیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَنْ نُ)
وفد فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وفد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
انعکاس یافتن صوت، شور و غوغابرپا شدن از بسیاری مردم و جانوران، فریاد کردن بانگ کردن، غریدن غرش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولیدن
تصویر تولیدن
بیک سو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توریدن
تصویر توریدن
پوشانیدن حقیقت بر خلاف نشان دادن امری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
تافتن گرم شدن داغ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفید
تصویر توفید
هم آوای تفعیل فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
((تَ دَ))
گرم شدن، داغ گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
((تَ دَ))
گرم شدن، داغ گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوفیدن
تصویر نوفیدن
((دَ))
پژواک، بازگشتن صدا، فریاد کردن، بانگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توریدن
تصویر توریدن
((دَ))
شرمنده گردیدن، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپیدن
تصویر توپیدن
((دَ))
کلمات درشت و سرزنش آمیز را با لحن تند به کسی گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
((دَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توختن
فرهنگ فارسی معین
درشتی کردن، عتاب کردن، کردن، پرخاش کردن
متضاد: نواختن، ملایمت به خرج دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد