جدول جو
جدول جو

معنی تهاوی - جستجوی لغت در جدول جو

تهاوی
(تَ جِ یَ)
در پی یکدیگر فرودآمدن قوم در مغاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سقوط بعضی در اثر بعض دیگر و در الاساس تساقط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهانی
تصویر تهانی
به هم تهنیت گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
پیش پرداخت دادن به کارگر یا کشاورز، پول یا بذری که مالک به زارع بدهد و بعد از برداشت محصول پس بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهاویل
تصویر تهاویل
سهمگینی، ترساندن، رنگ های گوناگون از سرخ، سبز و زرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهاون
تصویر تهاون
خوار و سبک شمردن، خفیف پنداشتن، آسان گرفتن، سستی و سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
دوا کردن، درمان کردن، خود را معالجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهادی
تصویر تهادی
برای یکدیگر هدیه فرستادن، به هم هدیه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
فضاهای میان دو کوه
کنایه از مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
با هم برابر شدن، همانند شدن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
(مُتَ)
در پی یکدیگر فرود آینده در مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در پی یکدیگر فرودآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تهویل،یعنی کارهای ترساننده، رنگهای گوناگون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنگهای مختلف از سرخ و زرد و سبز. (از اقرب الموارد) ، آرایش نگارها و تصویرها و پیرایه ها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحدآن تهویل است. یقال: زینت بالتهاویل، و هی النقوش والالوان تهول من نظر الیها کمال. یقال: شی ٔ رائع و لو ابصرته لراعک و هو یروع بجماله. (اقرب الموارد).
- تهاویل الربیع، آنچه از گلهای گوناگون که در بهار روید. یقال: علا الریاض تهویلها. و گویند تهاویل، پشمهائی است که به شتر آویزند و آن را واحد نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهاجی
تصویر تهاجی
هم نکوهی نکوهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
دره ها جمع مهوی مهوا: فضاهای بین دو کوه و مانند آن: (و برزگران در مواضع دور دست و مهاوی مهیب فارغ و آزاد تخم میکارند و میدروند. .)، شکافها
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو بخشی، پیش پرداختن، مساعده دادن بکارگر و زارع، پیش پرداخت مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
برابر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاویل
تصویر تهاویل
زینت تصاویر و نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوی
تصویر تلاوی
گرد آمدن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهامی
تصویر تهامی
منسوب به تهامه، جمع تهامیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغاوی
تصویر تغاوی
بیراهگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهادی
تصویر تهادی
بهم هدیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاون
تصویر تهاون
خوار داشتن، سبک شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاوش
تصویر تهاوش
آمیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهانی
تصویر تهانی
بهم تهنیت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاویل
تصویر تهاویل
((تَ))
جمع تهویل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
((تَ))
برابر شدن با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع، پیش پرداخت، مساعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاوی
تصویر تفاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهاون
تصویر تهاون
((تَ وُ))
کوتاهی کردن، سهل انگاری کردن، خوار شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهانی
تصویر تهانی
((تَ))
جمع تهنیت، شادباش ها، تبریک ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاوی
تصویر رهاوی
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهاوی
تصویر مهاوی
جمع مهوی، فضاهای بین دو کوه و مانند آن، شکاف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تداوی
تصویر تداوی
((تَ))
درمان کردن، معالجه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
همچندی، برابری
فرهنگ واژه فارسی سره