جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تداوی

تداوی

تداوی
خویشتن رابه چیزی دارو کردن. (زوزنی). خویشتن را دارو کردن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوا کردن و درمان نمودن. (غیاث اللغات). خود را به چیزی دارو کردن. (آنندراج). خود را علاج کردن. (المنجد) :
اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم
تداوی به عنبر کند از شمیم.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

تداوی

تداوی
درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی، درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد