جدول جو
جدول جو

معنی تنتاله - جستجوی لغت در جدول جو

تنتاله
(تِ لَ)
رجل تنتاله، مرد کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنگاله
تصویر دنگاله
آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، درگاله، دنگداله، گلفهشنگ، گلفخشنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپاله
تصویر تاپاله
سرگین گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
زن حیله گر، مکار، بامکر و فریب، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتوله
تصویر تاتوله
حلقه و زنجیر یا ریسمانی که به پای چهارپایان یا زندانیان ببندند، بخو، تاتوره، داتوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
دم، دم مانند، هر چیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد، کنایه از پس، پی، کنایه از پیرو، کنایه از بقیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانتال
تصویر تانتال
عنصر فلزی نقره فام، قابل تورق و مفتول شدن که به دلیل مقاومت زیادش در برابر اسیدها جهت ساخت لوازم آزمایشگاه و آلات جراحی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنساله
تصویر بنساله
کهن، سالخورده
فرهنگ فارسی عمید
(حِ لَ)
کلان شکم. و گاه با همزه آید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حِمْ لَ)
دریا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ)
مرکّب از: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) :
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)،
تبخاله مرا نمود دلدار به ناز
بردم به لبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز
انگشت مزم از این سپس عمر دراز.
قطران (از انجمن آرا)،
نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد.
ناصرخسرو.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
زبان از تشنگی بر لب فتاده
لب از تبخاله موج خون گشاده.
جامی.
، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)،
- آتش تبخاله:
زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام
آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است.
صائب (از آنندراج)،
- تبخاله نوش:
ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند
که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد.
طالب آملی (از آنندراج)،
- خیمۀ تبخاله:
پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما
خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود.
صائب (از آنندراج)،
- ساغر تبخاله:
در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است
تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است.
کلیم (از آنندراج)،
توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد
بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا.
صائب (از آنندراج)،
- شیشۀتبخاله:
بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود
پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود.
شوکت (از آنندراج)،
از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل
خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پادشاه افسانه ای و اساطیری ’لیدی’ است، وی به سفرۀ خدایان پذیرفته شد ومقداری شراب و مائدۀ آنان را برای چشاندن به مخلوق فانی بدزدید، آنگاه برای آزمایش معرفت غیب خدایان فرزند خود ’په لوپس’ را بکشت و در ضیافتی به محضر خدایان برد و گرفتار دوزخ گشت، تانتال در دوزخ بر درخت پرمیوه ای که در میان برکۀآب شفافی قرار داشت، جای گرفت و به عذاب تشنگی و گرسنگی گرفتار گشت چه آب تا نزدیک لبش می رسید و قادر بنوشیدن نبود، و چون برای چیدن میوه دست بسوی شاخه های درخت دراز میکرد شاخه ها بطرف دیگر متمایل میشدند
لغت نامه دهخدا
نوعی از مرغان بلندپای برنگهای سفید و گلی دارای خالهای سیاه از جانوران نواحی استوائی آمریکا است
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
معرب یونانی ’پینوآله’. نام گیاهی است. شش شاخ. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ لَ / لِ)
بنگال:
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود.
حافظ.
دم آبی که جهان قسمت من کرد سلیم
گه به بنگاله برد گاه به بغداد مرا.
سلیم (از آنندراج).
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
صاحب فرهنگ شعوری گوید آن حلوا و شیرینی است که عرب بدو لوزینه گوید و به ترکی صمصمه خوانند و شعری بی معنی از ابوالمعالی نام شاعر مجعولی شاهد آورده است. خود کلمه نیز از مجعولات شعوری است. دیگران نیز مانند آنندراج به تبعیت شعوری در لغت نامه های خود آورده اند و بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
(ثِ یَ)
مردی ثنتایه، مردی بدخوی و بدزبان
لغت نامه دهخدا
(تَمْ لَ)
کوتاه. کوتاهی. (منتهی الارب). تنبال. (اقرب الموارد). کوچکی و کوتاهی و قصر و قصیر و کوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنباله
تصویر تنباله
کوتاه، کوتاهی
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنواله
تصویر بنواله
شش شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنساله
تصویر بنساله
کهن سالخورده
فرهنگ لغت هوشیار
دم، هر چیز مانند دم که در عقب چیزی باشد دم مانند، پی پس پیرو عقب عقبه، بقیه چیزی پس مانده، ضمیمه توضیح: به معنی اخیر لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در زمستان در بالای ناودان یا محلی دیگر یخ بسته آویزان گردد دنگداله گلفهشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتوله
تصویر تاتوله
ریسمانی که بر پای اسب و استر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
محتاله در فارسی مونث محتال: ترفندگر: زن مونث محتال زن حیله گر: ازره مرو بعشوه دنیا که این عجوز مکاره می نشیند و محتاله میرود. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقله
تصویر منتقله
مونث منتقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
((دُ لِ))
دم، دم مانند، هر چیز شبیه به دم، پی، پس، پیرو، عقب، بقیه چیزی، پس مانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنساله
تصویر بنساله
((بُ لِ))
کهن، سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتاله
تصویر محتاله
((مُ لِ))
زن حیله گر، جاکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنجاله
تصویر کنجاله
((کُ لَ یا لِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنغاله
تصویر کنغاله
((کَ لِ))
فاحشه، روسپی، بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنگاله
تصویر دنگاله
((دَ لِ))
قندیل، آبی که به علت سرمای زمستان، در هنگام چکیدن یخ زده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
ادامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تب خال
فرهنگ گویش مازندرانی