جدول جو
جدول جو

معنی دنباله

دنباله((دُ لِ))
دم، دم مانند، هر چیز شبیه به دم، پی، پس، پیرو، عقب، بقیه چیزی، پس مانده
تصویری از دنباله
تصویر دنباله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دنباله

دنباله

دنباله
دم، هر چیز مانند دم که در عقب چیزی باشد دم مانند، پی پس پیرو عقب عقبه، بقیه چیزی پس مانده، ضمیمه توضیح: به معنی اخیر لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار

دنباله

دنباله
دم، دم مانند، هر چیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد، کنایه از پس، پی، کنایه از پیرو، کنایه از بقیه
دنباله
فرهنگ فارسی عمید

دنباله

دنباله
دم و دنب. (ناظم الاطباء). از دنبال + َه تخصیص نوع از جنس. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به دم و دمب و دنبال شود، چیزی که شبیه به دم باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که مشابه به دنبال باشد و دنبال به معنی دم چهارپایان است، و در این صورت حرف هاء برای تشبیه باشد. (غیاث) (آنندراج).
- دنبالۀ میوه، شاخۀ باریکی که میوه بدان به درخت پیوسته می باشد. (ناظم الاطباء). نایژۀ میوه. (از آنندراج).
، عقب و عقبه و پی. (ناظم الاطباء). پس و عقب، و در این معنی هاء زاید است. (از غیاث) (از آنندراج). عَقِب. عَقَب. (یادداشت مؤلف) : مطحه، دنبالۀ سم گوسفند. (منتهی الارب)
- به دنبالۀ کسی رفتن، تعقیب. او را تعقیب کردن. به عقب او رفتن. پیرو او گشتن. (یادداشت مؤلف) :
به دنبالۀ راستان کج مرو.
(بوستان).
آن چشم آهوانۀ عابدفریب بین
کش کاروان حسن به دنباله می رود.
حافظ.
- دنبالۀ کاری را گرفتن، به دنبال آن رفتن. در تعقیب آن کار شدن. برای انجام آن رفتن. (یادداشت مؤلف) :
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم.
سعدی.
- دنبالۀ کسی، تعبیر طنزآمیز از کسی که از دیگری منفک نشود. وابستۀ او که دایماً ملازم وی بود. که از وی منفک نشود.
- دنبالۀ کوه، عقب کوه. (ناظم الاطباء).
، ذیل. (یادداشت مؤلف). انتها و ذیل هر چیز عموماً. (لغت محلی شوشتر). نوک. انتها: کسوء، دنبالۀ چیزی. (منتهی الارب).
- دنبالۀ تازیانه، نوک تازیانه. (ناظم الاطباء).
- دنبالۀ فلاخن، پاره ای است از ابریشم که به یک طرف آن بندند تا در وقت سنگ انداختن صدا کند. (لغت محلی شوشتر).
- دنبالۀ کتابی،ذیل آن. (یادداشت مؤلف).
- دنبالۀ مطلبی، تذنیب. (یادداشت مؤلف).
، تتمه، دنباله داشتن امری. تتمه داشتن آن. (یادداشت مؤلف) ، پارچه ای که بر ریسمانی بندند و در آخر کاغذ باد آویزند تا کج به هوا نرود. (لغت محلی شوشتر).
- دنبالۀ بادبادک، دم گونه ای که به بن وی بندند. (یادداشت مؤلف). تکه ریسمانی که جای به جای قطعات پارچه ای باریک بر آن گره زنند و به دنبالۀبادبادک بندند تا در هوا بی چرخش و پیچش بماند.
، پس زین، گوشۀ بیرونی چشم و ماق اکبر. (ناظم الاطباء) : لحاظ، دنبالۀ چشم از سوی گوش. (دهار). ماقی العین، مؤخرالعین، ذنب، موق، دنبالۀ چشم. (منتهی الارب) ، سکان کشتی. (ناظم الاطباء). کوثل. خیزران کشتی. (منتهی الارب) ، قبضۀ شمشیر و کارد. (ناظم الاطباء). سیلان و دنبالۀ شمشیر و مانند آن. (منتهی الارب) (دهار) : اشعار، دنباله ساختن کارد و مانند آن. (منتهی الارب). شعیره، دنبالۀ کارد و جز آن که از سیم یا آهن و مانند آن جهت استواری دسته بر شکل جو سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

دنبالچه

دنبالچه
آخرین استخوان ستون مهره ای که در انسان از التیام 4 یا 5 مهره بوجود آمده. وجود این استخوان در انسان بجای دم در حیوانات میباشد. در جانوران تعداد مهره های استخوان دنبالچه متعدد است و آنها اسکلت دم را تشکیل میدهند
فرهنگ لغت هوشیار