جدول جو
جدول جو

معنی تمهل - جستجوی لغت در جدول جو

تمهل
درنگ کردن، کاری را با نرمی و کندی انجام دادنبرای مثال حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی - ۵۱۷)
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
فرهنگ فارسی عمید
تمهل(تَ خَضْ ضُ)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن در خیر و نیکویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تمهل
درنگ کردن
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
فرهنگ لغت هوشیار
تمهل((تَ مَ هُّ))
کاری را به آهستگی انجام دادن، درنگ کردن
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمثل
تصویر تمثل
بیان کردن شعر، حدیث، داستان و مانند آن به عنوان مثال در میان سخن، تمثیل، مثل و شبیه چیزی شدن، مثل زدن، داستان زدن، قصاص گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاهل
تصویر تاهل
زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسهل
تصویر تسهل
آسان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمول
تصویر تمول
مال دار شدن، مال بسیار به دست آوردن، ثروتمند شدن، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمهیل
تصویر تمهیل
مهلت دادن، زمان دادن، فرصت دادن، نرمی و مدارا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملل
تصویر تملل
در کیش و شریعت درآمدن، جزء ملت شدن، از بیماری یا اندوه بی تابی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
مکر کردن، فریفتن، چاره جویی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
گرد آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برگردیدن رنگ و مزۀ آب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). فاسد شدن و برگشتن بوی آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ هَِل ل)
از ’ت م ه ل’، دراز و راست و خوش اندازه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَهَْ هَِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملایم و کاهل و آهسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبهل
تصویر تبهل
تباهل، یکدیگر را لعنت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زن خواستن و با اهل شدن، ازدواج نمودن زن گرفتن، سر به راهی زن کردن زن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
مانندگی، متل آوری چنانه گویی داستان آوری، داستان زدن مثال زدن، شعر یا حدیث جهت مثل آوردن، مثل چیزی شدن نظیر چیزی گردیدن،جمع تمثلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملل
تصویر تملل
جز ملت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهل
تصویر تشهل
رفتن آبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهل
تصویر تسهل
آسان شدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهل
تصویر توهل
سر بسته گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیل
تصویر تمیل
تبختر در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهیل
تصویر تمهیل
مهلت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهر
تصویر تمهر
رسا و ماهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده شدن بوییدن، آسان شدن، دست یابی، جایگزینی گسترده شدن (فرش)، آسان شدن (کاری)، جا گرفتن، قادر شدن بر امری دست یافتن، گستردگی، آسانی، جای گیری، توانایی تسلط، جمع تمهدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول
تصویر تمول
مالدار شدن، دولتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تأهل
تصویر تأهل
((تَ أَ هُّ))
زن گرفتن، ازدواج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمول
تصویر تمول
((تَ مَ وُّ))
توانگر شدن، ثروتمند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمحل
تصویر تمحل
((تَ مَ حُّ))
حیله کردن، کسی را به تکلف انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمثل
تصویر تمثل
((تَ مَ ثُّ))
داستان زدن، مثال آوردن، شبیه چیزی شدن، قصاص گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمهیل
تصویر تمهیل
((تَ))
زمان دادن، مهلت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمهد
تصویر تمهد
((تَ مَ هُّ))
گسترده شدن، آسان شدن، توانا شدن بر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمول
تصویر تمول
توان گری
فرهنگ واژه فارسی سره