معنی تمهل - فرهنگ فارسی معین
معنی تمهل
- تمهل((تَ مَ هُّ))
- کاری را به آهستگی انجام دادن، درنگ کردن
تصویر تمهل
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تمهل
تمهل
- تمهل
- درنگ کردن، کاری را با نرمی و کندی انجام دادنبرای مِثال حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تمهل
- تمهل
- درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن در خیر و نیکویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا