جدول جو
جدول جو

معنی تمنده - جستجوی لغت در جدول جو

تمنده
کسی که زبانش در سخن گفتن میگیرد آنکه حرف را نمیتواندا زمخرج ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تمنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تلنده
تصویری از تمنده
تصویر تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تمنده
((تَ مَ دِ))
کسی که زبانش در سخن گفتن می گیرد
تصویری از تمنده
تصویر تمنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فوت کننده، دم زننده، آنکه نفس کشد، ماری باشد دمنده بی زهر، فریاد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد، آنکه به سبب نفرت احتراز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمنده
تصویر جمنده
جنبنده، متحرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمنده
تصویر چمنده
کسی که بناز راه رود خرامنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمنیه
تصویر تمنیه
منی انداختن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تننده
تصویر تننده
آنکه می تند نساج، عنکبوت تنندو، آلتی است جولاهگانرا مکوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمنده
تصویر شمنده
دلاور و شجاع، بیهوش، بیم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمنده
تصویر شمنده
ترسنده، رمنده، بوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمنده
تصویر غمنده
غمناک، غمگین، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمنده
تصویر رمنده
آنکه می ترسد و می گریزد، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلنده
تصویر تلنده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تمده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمنده
تصویر چمنده
ویژگی کسی که به ناز و خرام راه می رود، خرامنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمنده
تصویر دمنده
کسی که باد در چیزی بدمد، باد کننده، وزنده، کنایه از خروشنده، خشمگین، برای مثال بزد دست سهراب چون پیل مست / چو شیر دمنده ز جا دربجست (فردوسی - ۲/۱۸۲ حاشیه)، از دمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمنده
تصویر غمنده
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمنده
تصویر لمنده
یک بری راحت و دراز کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تننده
تصویر تننده
((تَ نَ دِ))
بافنده، تارتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمنده
تصویر چمنده
((چَ مَ دِ))
خرامنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمنده
تصویر جمنده
((جُ مُ دِ یا دَ))
جنبنده، متحرک، دابه، چهارپا، شپش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمنده
تصویر دمنده
((دَ مَ دِ))
فوت کننده، وزنده، خروشنده، نمو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمنده
تصویر شمنده
بوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمنده
تصویر شمنده
((شَ مَ دِ))
رمنده، ترسنده، بیهوش شونده، آشفته شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمنده
تصویر غمنده
((غَ مَ دِ))
غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمنده
تصویر جمنده
جنبنده، حشره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تننده
تصویر تننده
بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپنده
تصویر تپنده
Throbbing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
пульсирующий
دیکشنری فارسی به روسی