معنی جمنده - فرهنگ فارسی معین
معنی جمنده
- جمنده((جُ مُ دِ یا دَ))
- جنبنده، متحرک، دابه، چهارپا، شپش
تصویر جمنده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جمنده
دمنده
- دمنده
- فوت کننده، دم زننده، آنکه نفس کشد، ماری باشد دمنده بی زهر، فریاد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
رمنده
- رمنده
- آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد، آنکه به سبب نفرت احتراز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تمنده
- تمنده
- کسی که زبانش در سخن گفتن میگیرد آنکه حرف را نمیتواندا زمخرج ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار