جدول جو
جدول جو

معنی تفتف - جستجوی لغت در جدول جو

تفتف
(تَءْ یَ)
عمل تردیدآمیز. سرگرم کاری بیهوده شدن. با تردید سخن گفتن. (دزی ج 1 ص 148)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافته شدن، گشاده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزریز شدن، شکسته و ریزه ریزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتن
تصویر تفتن
تابیدن، افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی
شعله ور کردن، برافروختن
گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفته
تصویر تفته
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مثال به دست آهن تفته کردن خمیر / به از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳)
بافته شده، تنیده، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَزْ زُ)
جوانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، یقال: فتیت البنت فتفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در خانه مقیم شدن و پردگی گردیدن و بازایستادن دختر از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، جوانمردی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جوانمردی نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است. دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است. این بیت از اوست:
چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان
مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ شُ دَ)
مخفف تافتن است که گرم شدن و یکدیگر را گرم گردانیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
چو از روز رخشنده نیمی برفت
دل هر دو جنگی ز کینه بتفت.
فردوسی.
جز از دیدنی چیز دیگر نرفت
میان من و اوخود آتش بتفت.
فردوسی.
روز سخت گرم شد و ریگ بتفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493).
ز تیغش همی دشت و گردون بتفت
ز بانگش همی کوه و هامون بکفت.
اسدی.
، شتافتن و دویدن و خرامیدن. (ناظم الاطباء) :
چوزال سپهبد ز پهلو برفت
دمادم سپه روی بنهاد تفت.
فردوسی.
و رجوع به تافتن و تابیدن و تفت و تفته و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
تافته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
بخود درآمدن کاری و مشاورت ننمودن با کسی. (منتهی الارب). بدون مشورت از دیگری در کاری درآمدن. تفتک الامر اذ مضی علیه لایؤامر احداً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
ج، تفتاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که تلفظ کند احادیث زنان را. (آنندراج) ، نوعی از شعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْزْ)
گشاده شدن و شکافته گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). شکافته و گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشقق چیزی. متاوع تفتیق. (از اقرب الموارد) ، گشاده گردیدن تهیگاه و سر سرین شتر از کثرت چرا. (از اقرب الموارد) ، گشاده گردیدن زبان کسی به سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
شکسته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشدخ. (اقرب الموارد) : تفتغ تحت الضرس، ای تشدخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
مست شدن از شراب، با قدم بطئی رفتن، ضعیف سست شدن. (ناظم الاطباء) ، آرمیدن پس از جوشش و سست شدن بعد از درشتی. (از اقرب الموارد) ، رنج و تعب از تب داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
دفتر و نامهای فراهم آورده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دفتر، لغت بنی اسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
گشاده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). گشاده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب، یقال: فتح الابواب فتفتحت. (از اقرب الموارد) ، شکفتن گل. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، بلند کردن آواز در سخن به افتخار علم و ادبی که دارد. (از اقرب الموارد) ، برتری جستن بر کسی به مال یا به دانش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
ریزریز شدن. (تاج المصادر بیهقی). ریزه ریزه شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکسﱡر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کسی که تلفظ کند احادیث زنان را. ج، تفتافون و تفاتف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جهجهان رفتن، یقال: تکتف الکتفان فی مشیه، ای نزا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). برجستن کتفان در رفتار خود و کتفان ملخی را گویند که تازه به پریدن آمده باشد. (ناظم الاطباء) ، بلند گردیدن فروع شانه های خیل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سینه گذاشتن دستها در نماز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ضخس. بقله الیهودیه. خس الحمار. تلفاف. و آن قسمی دشتی یا بقل دشتی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در ترجمه ابن البیطار آرد: این نامی است بربری که به گیاهی اطلاق می شود که بعضی آنرا بقلهالیهودیه نامند و بعضی دیگر آنرا حس الحمار گویند. و به یونانی سونشوس است و دو نوع از آن یافت شود که نوعی وحشی و دارای برگهای خاردار است و نوع دیگر خوراکی و کشت شونده و شیرین و خوشمزه است. در تحفۀ حکیم مؤمن تفاق آمده است. رجوع به تفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
کسی که بیان می کند احادیث و افسانه های زنان را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). به معنی تفتاف. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). و رجوع به تفتاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزه ریزه شدن ریز ریز شدن از هم بریزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
گشاد شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
شکافتگی، شکافتن شکاف خوردن کفتن کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تافتن گرم شدن، خشمناک گردیدن، شتافتن دویدن خرامیدن، گرم گردانیدن یکدیگر را، بخشم در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفته
تصویر تفته
تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
((تَ فَ تُّ))
ریز ریز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتح
تصویر تفتح
((تَ فَ تُّ))
گشوده شدن، باز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتن
تصویر تفتن
((تَ تَ))
گرم شدن، خشمناک گردیدن، گداخته شدن در آتش، تفتیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ))
بسیار گرم شده، گداخته شده، تفتیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفته
تصویر تفته
((تَ تِ یا تَ))
تابیده، تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتی
تصویر تفتی
((تَ فَ تّ))
باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتق
تصویر تفتق
((تَ فَ تُّ))
شکافتن، شکاف خوردن، کفتن، کافتن، شکافتگی، جمع تفتقات
فرهنگ فارسی معین