تراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تراوش، تلابیدن، برای مثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
تَراویدن، خارج شدن یا نشت کردن آب یا مایع دیگر از درون چیزی، ترشح کردن، تراوش کردن، چکیدن، تَراوِش، تَلابیدن، برای مِثال بخل همیشه چنان ترابد از آن روی / کآب چنان از سفال نو بترابد (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۳)
یکی از فرق نه گانه از فرقۀ ثالثۀ شیعه باشند از غلات، و ایشان گویند علی بن ابی طالب به زاغ ماند. (بیان الادیان). صاحب الفرق بین الفرق گوید: غرابیه گروهی هستند که گفتند خدای بزرگ و ارجمند جبرئیل را به مژدۀ پیغمبری به سوی علی فرستاد و او در راه خود به غلط افتاد و اشتباهاً نزد محمد رفت زیرا علی به محمد شباهت بسیار داشت و آن دو بهم چنان مانند بودند که دوکلاغ یا دو مگس (ذباب) به یکدیگر مانند، و میگفتند که علی پیغمبر بود و فرزندان او پس از وی پیغمبر بودند. این گروه به پیروان خود گویند ’العنوا صاحب الریش’، یعنی آن شخص پردار را لعنت کنید، و خواست ایشان از آن شخص جبرئیل است و کفر این فرقه از یهود بیشتر است چه ایشان پیغمبر را گفتند چه کسی برای تو از سوی خدای تعالی وحی آورد؟ آن حضرت فرمود: جبرئیل. گفتند که ما او را دوست نداریم زیرا فرشتۀ عذاب است و اگر میکائیل که فرشتۀ رحمت است برای تو وحی می آورد ما به تو ایمان می آوردیم، و آنان جبرئیل را لعنت نکنند بلکه او را فرشتۀ عذاب دانند نه رحمت. اما غرابیه که از رافضه اند جبرئیل و محمد را لعنت کنند و خدای تعالی گفته است: من کان عدواً ﷲ و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان اﷲ عدو للکافرین. (قرآن 98/2) ، یعنی هرکه دشمن خدای و فرشتگانش و جبرئیل و میکائیل باشد، خدای دشمن کافران است. وچون نام کافر بنابراین آیه به دشمن فرشتگان محقق است از این رو این فرقه را از جملۀ فرق مسلمانان نمیتوان شمرد. (ترجمه الفرق بین الفرق چ محمد جواد مشکور چ 1 صص 259- 260) : بهری خوارج شدند، و بهری غالی، و بهری غرابی. (النقض ص 375). رجوع به مفاتیح العلوم ص 22، تبصره العوام ص 419 تلبیس ابلیس ص 103، الفرق بین الفرق ص 238، مقالات الشعری ص 16، خطط ج 4 صص 176- 177. بیان الادیان ص 157، ابن حزم ج 4 ص 183، خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 260، تعریفات و کشاف اصطلاحات الفنون و عقدالفرید ج 2 ص 240 و مزدیسنا ص 289 شود
یکی از فرق نه گانه از فرقۀ ثالثۀ شیعه باشند از غلات، و ایشان گویند علی بن ابی طالب به زاغ ماند. (بیان الادیان). صاحب الفرق بین الفرق گوید: غرابیه گروهی هستند که گفتند خدای بزرگ و ارجمند جبرئیل را به مژدۀ پیغمبری به سوی علی فرستاد و او در راه خود به غلط افتاد و اشتباهاً نزد محمد رفت زیرا علی به محمد شباهت بسیار داشت و آن دو بهم چنان مانند بودند که دوکلاغ یا دو مگس (ذباب) به یکدیگر مانند، و میگفتند که علی پیغمبر بود و فرزندان او پس از وی پیغمبر بودند. این گروه به پیروان خود گویند ’العنوا صاحب الریش’، یعنی آن شخص پردار را لعنت کنید، و خواست ایشان از آن شخص جبرئیل است و کفر این فرقه از یهود بیشتر است چه ایشان پیغمبر را گفتند چه کسی برای تو از سوی خدای تعالی وحی آورد؟ آن حضرت فرمود: جبرئیل. گفتند که ما او را دوست نداریم زیرا فرشتۀ عذاب است و اگر میکائیل که فرشتۀ رحمت است برای تو وحی می آورد ما به تو ایمان می آوردیم، و آنان جبرئیل را لعنت نکنند بلکه او را فرشتۀ عذاب دانند نه رحمت. اما غرابیه که از رافضه اند جبرئیل و محمد را لعنت کنند و خدای تعالی گفته است: من کان عدواً ﷲ و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان اﷲ عدو للکافرین. (قرآن 98/2) ، یعنی هرکه دشمن خدای و فرشتگانش و جبرئیل و میکائیل باشد، خدای دشمن کافران است. وچون نام کافر بنابراین آیه به دشمن فرشتگان محقق است از این رو این فرقه را از جملۀ فرق مسلمانان نمیتوان شمرد. (ترجمه الفرق بین الفرق چ محمد جواد مشکور چ 1 صص 259- 260) : بهری خوارج شدند، و بهری غالی، و بهری غرابی. (النقض ص 375). رجوع به مفاتیح العلوم ص 22، تبصره العوام ص 419 تلبیس ابلیس ص 103، الفرق بین الفرق ص 238، مقالات الشعری ص 16، خطط ج 4 صص 176- 177. بیان الادیان ص 157، ابن حزم ج 4 ص 183، خاندان نوبختی چ عباس اقبال ص 260، تعریفات و کشاف اصطلاحات الفنون و عقدالفرید ج 2 ص 240 و مزدیسنا ص 289 شود
پیچیده. (آنندراج). تافته، درخشیده. تابان شده. نوری تابیده، کژشده. مورب شده: چشم او کمی تابیده است، گرم و سوزان شده: تنور تابیده است. گلخن تابیده است. رجوع بتافتن، تافته، تاب و تابیده شود
پیچیده. (آنندراج). تافته، درخشیده. تابان شده. نوری تابیده، کژشده. مورب شده: چشم او کمی تابیده است، گرم و سوزان شده: تنور تابیده است. گلخن تابیده است. رجوع بتافتن، تافته، تاب و تابیده شود
ترعی. ترعیه. ترعایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (منتهی الارب)
ترعی. ترعیه. ترعایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (منتهی الارب)
تراوش کننده. آنکه تراوش کند: و زمینهاء ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند و بخار و پالیزها تره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده تر از سعفه بود. (ذخیرۀ خورزمشاهی). - بافتهای ترابنده، در قسمتهای مختلف رستنی بافتهائی است که از پرتوپلاسم آنها موادی ترشح میشود و درنقاط مخصوصی جمع میشود... (گیاه شناسی گل گلاب ص 44). - بشرۀ ترابنده، بسیاری از شیره ها دارای اسانسهایی هستند که پیوسته ساخته و تبخیر شده، موجب پراکنده شدن بوهای مختلف در هوا می شود... (گیاه شناسی گل گلاب 44). - پردۀ ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - کیسه ها و آوندهای ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - یاخته های ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43، و ترابیدن و تراویدن شود
تراوش کننده. آنکه تراوش کند: و زمینهاء ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند و بخار و پالیزها تره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سوزش شیرینه بیشتر از سوزش سعفه باشد و ترابنده تر از سعفه بود. (ذخیرۀ خورزمشاهی). - بافتهای ترابنده، در قسمتهای مختلف رستنی بافتهائی است که از پرتوپلاسم آنها موادی ترشح میشود و درنقاط مخصوصی جمع میشود... (گیاه شناسی گل گلاب ص 44). - بشرۀ ترابنده، بسیاری از شیره ها دارای اسانسهایی هستند که پیوسته ساخته و تبخیر شده، موجب پراکنده شدن بوهای مختلف در هوا می شود... (گیاه شناسی گل گلاب 44). - پردۀ ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - کیسه ها و آوندهای ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43 شود. - یاخته های ترابنده. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 43، و ترابیدن و تراویدن شود
سبزئی است که به تره تیزک اشتهار دارد و ترندنکس نیز گویند، و بعربی جرجیر خوانند. (برهان). تره تیزک. جرجیر. (ناظم الاطباء). سبزئی است که بعربی جرجیر گویند، و اصل آن تره تیزک است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترتیزک. تره تندک. شاهی. انداو. تره میره. تره اسپندین (در بندر پهلوی). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سبزئی است که به تره تیزک اشتهار دارد و ترندنکس نیز گویند، و بعربی جرجیر خوانند. (برهان). تره تیزک. جرجیر. (ناظم الاطباء). سبزئی است که بعربی جرجیر گویند، و اصل آن تره تیزک است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترتیزک. تره تندک. شاهی. انداو. تره میره. تره اسپندین (در بندر پهلوی). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ ’یزه’ هم مثل لفظ ’چه’ علامت تصغیر است، و تربزه مخفف تربیزه است. (از فرهنگ نظام). رجوع به ترب و تربز و تربزه شود
در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ ’َیزه’ هم مثل لفظ ’چه’ علامت تصغیر است، و تربزه مخفف تربیزه است. (از فرهنگ نظام). رجوع به ترب و تربز و تربزه شود
رفتن آب بپالایش، اندک اندک. و روغن نیز که از انا پالایش گیرد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چکیدن آب از کوزه بود. (اوبهی). تراویدن و ترشح کردن باشد مطلقاً، اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف. (برهان) (آنندراج). چکیدن آب از ظروف. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن و بطور رشحات کوچک خارج شدن مایعی از سطح ظرفی که متخلخل باشد. (ناظم الاطباء). رفتن آب بپالایش اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی. (شرفنامۀ منیری). زهیدن آب وروغن از مسام و سوراخهای خرد، از سفالینه و چرمینه و مانند آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو نترابد. ابوطاهر خسروانی. از کوزه همان برون ترابد که در اوست. ابوطاهر خسروانی. از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الا لطف کنی. منوچهری. اندر سفال نوکردن (آب را) تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازۀ مدخل، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. (کلیله و دمنه). از مسام ابر نترابد بجز آب حیات بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار. ابن یمین. ، مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از: هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. (نوروزنامۀمنسوب به خیام). رجوع به تراویدن و تراوش شود
رفتن آب بپالایش، اندک اندک. و روغن نیز که از انا پالایش گیرد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). چکیدن آب از کوزه بود. (اوبهی). تراویدن و ترشح کردن باشد مطلقاً، اعم از آب و شراب و روغن و امثال آن از ظروف. (برهان) (آنندراج). چکیدن آب از ظروف. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). تراویدن و ترشح کردن و تراوش کردن و بطور رشحات کوچک خارج شدن مایعی از سطح ظرفی که متخلخل باشد. (ناظم الاطباء). رفتن آب بپالایش اندک اندک و چکیدن بنرمی و آهستگی. (شرفنامۀ منیری). زهیدن آب وروغن از مسام و سوراخهای خرد، از سفالینه و چرمینه و مانند آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو نترابد. ابوطاهر خسروانی. از کوزه همان برون ترابد که در اوست. ابوطاهر خسروانی. از جام انگبین نترابد جز انگبین از نفس او نیاید الا لَطَف کنی. منوچهری. اندر سفال نوکردن (آب را) تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازۀ مدخل، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. (کلیله و دمنه). از مسام ابر نَتْرابد بجز آب حیات بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار. ابن یمین. ، مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از: هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. (نوروزنامۀمنسوب به خیام). رجوع به تراویدن و تراوش شود
زاغگونگان تیره ای از گزافندگان (غلات شیعه) که باور دارند محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام چون دو زاغ همانند یکدیگرند از غرابی در فارسی نان بادامی قسمی نان قندی که از آرد بادام سازند غرابی
زاغگونگان تیره ای از گزافندگان (غلات شیعه) که باور دارند محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام چون دو زاغ همانند یکدیگرند از غرابی در فارسی نان بادامی قسمی نان قندی که از آرد بادام سازند غرابی