جدول جو
جدول جو

معنی تجمد - جستجوی لغت در جدول جو

تجمد
انجماد، یخ زدگی، جمود
متضاد: تبخیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجمع
تصویر تجمع
جمع شدن، گرد آمدن، فراهم آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
از روی عمد و قصد کاری کردن، با علم و اراده به کاری اقدام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
فروپوشیدن، پوشاندن، پوشاندن عیب و گناه و جز آن، پر کردن ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
آنچه برای افزودن بر شکوه یا زیبایی به کار می رود، خودآرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجلد
تصویر تجلد
چالاکی کردن، نیرومندی، بردباری، صلابت، چابکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
به نویی و تازگی گراییدن، نو شدن، تغییر شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
پیچ پیچ شدن موی سر، پیچیده شدن موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
مجرد بودن، ازدواج نکردن، تنهایی، در تصوف دوری گزیدن از علایق دنیوی، برهنگی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَمْ مِ)
افسرده و منجمد و بسته شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمد
تصویر مجمد
چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نو شدن، نو گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسد
تصویر تجسد
تناور شدن، جسمانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
پیچیده شدن موی سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلد
تصویر تجلد
چالاکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زبانبازی، موی ستردن -1 بازی کردن، سخن گفتن بازنان، عشق ورزیدن مغازله کردن، ستردن موی، مغازله ملاعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
خود آرائی، نکوحالی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمید
تصویر تجمید
فسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
به عمد کردن، قصد کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمد
تصویر تضمد
ضماد و مرحم بستن جراحت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمد
تصویر تحمد
منت برنهادن، منت نهادن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلد
تصویر تجلد
((تَ جَ لُّ))
چابکی نمودن، چابکی، نیرومندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرد
تصویر تجرد
((تَ جَ رُّ))
جمع تجردات، زن نداشتن، پیراستن، برهنه گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
((تَ جَ دُّ))
نو شدن، تازه شدن، گرایش به نو شدن و نوخواهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجسد
تصویر تجسد
((تَ جَ سُّ))
جسمیت یافتن، به صورت جسم درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجعد
تصویر تجعد
((تَ جَ عُّ))
پیچ و تاب پیدا کردن مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
((تَ عَ مُّ))
از روی عمد کاری را انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمش
تصویر تجمش
((تَ جَ مُّ))
بازی کردن، مغازله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
((تَ جَ مُّ))
گرد آمدن، جمع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
((تَ جَ مُّ))
زینت یافتن، اسباب و اثاثه گرانبها داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجدد
تصویر تجدد
نومنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
گردهمایی
فرهنگ واژه فارسی سره