معنی تجمش - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تجمش
تجمش
- تجمش
- زبانبازی، موی ستردن -1 بازی کردن، سخن گفتن بازنان، عشق ورزیدن مغازله کردن، ستردن موی، مغازله ملاعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تجمیش
- تجمیش
- بازی کردن و عشق ورزیدن با زنان، برای مِثال خامش کنم تا حق کند او را سیه روی ابد / من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او (مولوی۲ - ۱۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تجشم
- تجشم
- رنج کشیدن، در رنج افتادن، رنج بر خود نهادن، با مشقت کاری را به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید